time

time
ا.ت 21 +
نامجون 24 _
امروز نامی بهم پیام داده بود که حتما برم ببینمش، گفت کار مهمی باهام داره.
یعنی چیکارم داره؟
یه کراپ سفید استین بلند و یه شلوار سیاه و یه جفت کتونی سفید پوشیدم و موهامو باز گذاشتم و به سمت رستورانی که نامی گفته بود راه افتادم.
بعد حدود نیم ساعت رسیدم و نامجونو دیدم که منتظرم بود.
+سلام ببخشید که دیر کردم.
_سلام بیب، اشکال نداره.
+خب، اون کار مهمی که داشتی چی بود؟
_دستتو بیار جلو
دستمو گذاشتم رو میز.
یه ساعت خیلی خوشگل مشکی و بنفش بست به دستم. رنگای مورد علاقم.
+مرسی نامی، خیلی قشنگه.
_بیب، تا وقتی این ساعت کار کنه ما باهمیم.
یکم ناراحت شدم ولی لبخندمو حفظ کردم که شامو اوردن.
شامو که خوردیم، رفتیم بیرون یکم قدم زدیم
و بعدش نامی منو رسوند خونه و رفت.
لباسامو عوض کردمو مستقیم شیرجه زدم طرف تخت.
ولی خوابم نمیبردو به حرف نامجون فکر میکردم.
*تا وقتی این ساعت کار کنه، ما باهمیم*
یعنی چی؟
میخواد ازم جدا شه؟
منظورش چی بود؟
بزور فکرمو خالی کردمو خابیدم.
*صبح*
لباسامو پوشیدم و به طرف ساعت سازی رفتم، میخواستم کلی باطری برای این ساعت بگیرم که برای همیشه با نامجون زندگی کنم.
ساعت ساز نگاهی به ساعتم انداختو پوزخند زد:
=خانم برای این ساعت هیچ باطری وجود نداره!
+چی؟
=این ساعت به نبض شما وصله و فقط وقتی که درش بیارید یا بمیرید از کار میوفته!...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چطورههه؟
دیدگاه ها (۵)

یه روز مضخرف دیگه. وقتی دیگه نمیتونم یونا رو ببینم زندگی چه ...

این همه پست گذاشتم، نتیجش این؟

پروف عوض شد

My cute introvertp22بسه دیگه، همین الان میرم بهش میگم با ترد...

پارت ۶تق تق تق(مثلا صدای دره)نامی. کیه(سرد)منم بابا میشم بیا...

پآرت23. دلبرک شیرین آستآد

چند پارتی نامجون{درخواستی}ویو جین: این اولین باره سره یوری د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط