پارت ۷۰
#پارت_۷۰
دوتاشون یکم نگاهم کردن بعد نگاه همدیگه کردن...صبرم تموم شد دیگه...
-من میدونم اون جنه....
مثل برق گرفته ها نگاهم کردن.....
-وقتی یه نفر غیب میشه مگه غیر اینه....حال بگید کی بود....
بالاخره هامین سکوتشو شکست...
-بعدا میفهمی.....الان چیزی نمیشه بگم....همین کافیه که بدونی...امم....یه...همونی که میگیه...ولی خطرناکه...حواست رو بده...
میدونستم لجبازه و نظرشو نمیشه عوض کنم...
سرمو تکون دادم...
-ناهار نیست بخوریم...
خندیدم...معلومه کیوان شکموعه...
-بله...ناهار قرمه سبزیه...
-به.....پس خوردن داره....
-من میرم بکشم...
رفتم تو اشپزخونه و بعد از اینکه دستامو شستم غذارو کشیدم...
-بفرمایید....غذا امادس...
جفتشون اومدن و نشستن...
یهو گودزیلا گفت
-هوس دوغ کردم...
-الان میارم....
یکدفعه کیوان خودشو انداخت روش...
-وااااای....خداایااااا به ارزوم رسیدم....بالاخره عمو شدم..
همین سعی داشت اون رو از خودش بکنه...
-چته کیوان...
کیوان شکم هامین و لمس کرد...
-عزیزم....چند ماهته هامین؟؟...ویار کردی الان خودم برات دوغ میارم...
هامین یکی زد پس کلش و گفت
-مسخره....گم شو اونور...
یهو کیوان بلند شد و با اخم بانمکی به گودزیلا نگاه کرد..
-خجالت نمیکشی.....با کدوم خری بودی....راستشو بگو....شبو با کی صبح کردی....
بعد به خودش اشاره کرد...
-عشـــــقم وقتی یه جنتلمن کنارته چرا با یکی دیگه میری لاس میزنی....من اینجام...
-کیوان.....تا خودم تیکه تیکت نکردم غذاتو بخور..
کیوان قهقهه ای سر داد....هامینم سعی داشت خندشو کنترل کنه...
و منم بی صدا داشتم میخندیدم....
کیوان اخلاقاش شبیه نیلو بود....و من به این فکر کردم که بهم میان....
هععییی چقدر دلتنگشم...
رفتم و شروع کردم به دوغ درست کردن....
بعد گزاشتمش سر میز....
-چیز دیگه ای نمیخواید....
-نه قربون دستت بیا بشین کنارمون بخور....
-نه ممنون من بعد میخورم....
-اگه به خاطر این هیولا نمیای...نترس کاریت نداره بشین..
هامینم سکوتشو شکست...
-بیا بشین...
الان چی گفت!!!!! واقعا گودزیلا بهم گفت بشینم باهاش بخورم....
عجیبا غریبا....
اروم نشستم رو صندلی کناری کیوان و روبه روی هامین....
غذا کشیدم و شروع کردم....
کلا میز چهار نفره بود...میز بیضی شکل....
هیچکس حرف نزد...
کیوان سه بار کشید و خورد....نپکید این بشر.!!!!
البته ناگفته نماند گودزیلا هم دوبار کشید و خورد...
کیوان چهار لیوان دوغ هم خورد....فک نکنم بتونه راه بره....
-اخخخخ....خداااا....پوکیدم....انالی خانم لطفا به فکر سیکس پکای منم باشید....انقدر از غذاهای خوشمزه شما بخوریم بادکنک میشیم و زن گیرمون نمیاد....البته همین قیافه خودش چند تا فدایی داده..
ولی هیکلم مهمه...
خندیدم...
-نوش جونتون...
اما گودزیلا حرفی نزد....و فقط یه خوب بود زیر لبی گفت...و به همین اکتفا کرد... #حقیقت_رویایی💙
نظر فراموش نشه😊 😉
دوتاشون یکم نگاهم کردن بعد نگاه همدیگه کردن...صبرم تموم شد دیگه...
-من میدونم اون جنه....
مثل برق گرفته ها نگاهم کردن.....
-وقتی یه نفر غیب میشه مگه غیر اینه....حال بگید کی بود....
بالاخره هامین سکوتشو شکست...
-بعدا میفهمی.....الان چیزی نمیشه بگم....همین کافیه که بدونی...امم....یه...همونی که میگیه...ولی خطرناکه...حواست رو بده...
میدونستم لجبازه و نظرشو نمیشه عوض کنم...
سرمو تکون دادم...
-ناهار نیست بخوریم...
خندیدم...معلومه کیوان شکموعه...
-بله...ناهار قرمه سبزیه...
-به.....پس خوردن داره....
-من میرم بکشم...
رفتم تو اشپزخونه و بعد از اینکه دستامو شستم غذارو کشیدم...
-بفرمایید....غذا امادس...
جفتشون اومدن و نشستن...
یهو گودزیلا گفت
-هوس دوغ کردم...
-الان میارم....
یکدفعه کیوان خودشو انداخت روش...
-وااااای....خداایااااا به ارزوم رسیدم....بالاخره عمو شدم..
همین سعی داشت اون رو از خودش بکنه...
-چته کیوان...
کیوان شکم هامین و لمس کرد...
-عزیزم....چند ماهته هامین؟؟...ویار کردی الان خودم برات دوغ میارم...
هامین یکی زد پس کلش و گفت
-مسخره....گم شو اونور...
یهو کیوان بلند شد و با اخم بانمکی به گودزیلا نگاه کرد..
-خجالت نمیکشی.....با کدوم خری بودی....راستشو بگو....شبو با کی صبح کردی....
بعد به خودش اشاره کرد...
-عشـــــقم وقتی یه جنتلمن کنارته چرا با یکی دیگه میری لاس میزنی....من اینجام...
-کیوان.....تا خودم تیکه تیکت نکردم غذاتو بخور..
کیوان قهقهه ای سر داد....هامینم سعی داشت خندشو کنترل کنه...
و منم بی صدا داشتم میخندیدم....
کیوان اخلاقاش شبیه نیلو بود....و من به این فکر کردم که بهم میان....
هععییی چقدر دلتنگشم...
رفتم و شروع کردم به دوغ درست کردن....
بعد گزاشتمش سر میز....
-چیز دیگه ای نمیخواید....
-نه قربون دستت بیا بشین کنارمون بخور....
-نه ممنون من بعد میخورم....
-اگه به خاطر این هیولا نمیای...نترس کاریت نداره بشین..
هامینم سکوتشو شکست...
-بیا بشین...
الان چی گفت!!!!! واقعا گودزیلا بهم گفت بشینم باهاش بخورم....
عجیبا غریبا....
اروم نشستم رو صندلی کناری کیوان و روبه روی هامین....
غذا کشیدم و شروع کردم....
کلا میز چهار نفره بود...میز بیضی شکل....
هیچکس حرف نزد...
کیوان سه بار کشید و خورد....نپکید این بشر.!!!!
البته ناگفته نماند گودزیلا هم دوبار کشید و خورد...
کیوان چهار لیوان دوغ هم خورد....فک نکنم بتونه راه بره....
-اخخخخ....خداااا....پوکیدم....انالی خانم لطفا به فکر سیکس پکای منم باشید....انقدر از غذاهای خوشمزه شما بخوریم بادکنک میشیم و زن گیرمون نمیاد....البته همین قیافه خودش چند تا فدایی داده..
ولی هیکلم مهمه...
خندیدم...
-نوش جونتون...
اما گودزیلا حرفی نزد....و فقط یه خوب بود زیر لبی گفت...و به همین اکتفا کرد... #حقیقت_رویایی💙
نظر فراموش نشه😊 😉
۱۲.۰k
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.