خواستم بگويم چقدر چشمهايت شعرند دختر , نگفتم از تيغ های ك
خواستم بگويم چقدر چشمهايت شعرند دختر , نگفتم از تيغ های كف دستم ترسيدم كه نوازشت كنم و خون سُرخت گلهای سرخ را بی آبرو كند.
من ماشين توليد رنجم.
يک روز ، به يک نفر نگاه ميكنی كه چشمهايش شعرند اما دم نميزنی از تيغ های كف دستت ميترسی .
دوست داری بگويی حتی وقتی كنارت نشسته دلتنگش هستی اما لال میمانی.
آن روز، ياد من بيفت ، ياد من بيفت
و یک بوسه بچسبان روی كتف خشک باد آذرماه تا به من برساند .
بعد به كلماتی كه نگفته ای شب بخير بگو دراز بكش روی كاناپه ، به سقف نگاه كن و دردهای دلت را بشمار و به رويای
خيس كسی فكركن كه سهم
تو نشد .
با چشمهايی كه شعر بود ، با لبانی كه آتش بود و باآغوشی كه تنها جزيره ی امن
جهان بود .
من ماشين توليد رنجم.
يک روز ، به يک نفر نگاه ميكنی كه چشمهايش شعرند اما دم نميزنی از تيغ های كف دستت ميترسی .
دوست داری بگويی حتی وقتی كنارت نشسته دلتنگش هستی اما لال میمانی.
آن روز، ياد من بيفت ، ياد من بيفت
و یک بوسه بچسبان روی كتف خشک باد آذرماه تا به من برساند .
بعد به كلماتی كه نگفته ای شب بخير بگو دراز بكش روی كاناپه ، به سقف نگاه كن و دردهای دلت را بشمار و به رويای
خيس كسی فكركن كه سهم
تو نشد .
با چشمهايی كه شعر بود ، با لبانی كه آتش بود و باآغوشی كه تنها جزيره ی امن
جهان بود .
۲۴.۷k
۰۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.