اومد جلو و دستشو رو من بلند کرد و خواست منو بزنه اما دس
اومد جلو و دستشو رو من بلند کرد و خواست منو بزنه اما.. دستی مانع زدنش شد
----------شوگا
فهمیده بودم ا/ت پریوده
عمه ناتنیم با دختر عمم اومده بودن خونمون ازشون خوشم نمیومد ولی اون زن همش سعی میکرد با دخترش ازدواج کنم شاید بخاطر اینکه پولدارتین عضو خوانوادم؟
خلاصه اومده بودن و خب با دیدنشون واقعا زد حال خورده بودم
ا/ت رو میز نشسته بود و مصل این نیازمندای غذا داشت غذا میخورد البته حق داره خیلی وقته غذا نخورده
بینا که وارد شد با اون صدای تو مخش گفت
&اوپااااااا
و اون مامان ایکبیریش دایون گفت
∆حتما خیلی دلت برامون تنگ شده بود
تو دلم داشتم فوششون میدادم که بیا گفت
&اوپاااا اون کیههه
و دستمو گرفت ایو چندش واقعا این دختر چندش ترین ادم دنیاست البته با مامانش
÷خدمتکارمه
&خدمتکارا مگه خودشون غذاشونو میخورن
ایششش شیبال ولم کن دیگه دختره ی نچسب واقعا میخواستم انقدر بزنمش که بمیره نفس عمیقی کشیدم و به ا/ت نگاه کردم بعد از مکث کوتاهی گفتم
÷خب اونم ادمه پس اره
تو قیافش معلوم بود که داره فشار میخوره دختره ی ایکبیری
بلاخره چشمامو از بینا برداشتم و به مامانش که داشت کیفشو میکرد تو چشمم خیره شدم
که صدای جیغ ا/ت اومد خواستم برم جلو که خودش پاشد موهای بینارو کشید
اوووو خوشم اومد
صدای جیغ جیغاشون بلند شده بود ریلکس بودم ولی از حرکات ات خوشم اومده بود
تو افکارم بودم که بینا گفت
&تو کی دختره ی خراب؟
خراب؟وای خدا کنه ات بزنه بکشش
#خودت کیی زنکه ی نجسب
دیدم داره موهای ات و میکشه پس داد زدم تا تمومش کنن
÷بسهههههه
هردو برگشتن سمتم ولی ات با کمال پروای گفت
#بهش بگو ولم کنه وگرنه بیشتر میزنمش
&مگه جرعتشو داری؟
همچی خوب بود تا اینکه صدای مامان دلقمش بلند شد
∆دستتو بکش زنیکه ی خرااب..!
با همون چس قری که داشت اومد سمت ات وقت دستشو بلند کرد سریع داد زدم
÷اومدید خونه ی من که فقط دردسر درست کنید؟
رو به بیتا کردم و گفتم
÷خدمتکار خودمه هرکاری که بخواد جلوی چشم من میتونه انجام بده و تو هیچ حقی نداری که دست بلند کنی رو خدمه های من همین که میزارم میاید خونم باید خداتونم شکر کنید زنیکیه نجسب
از اونجایی که باسن گرامیه مامانش سوخته کم نیورد و گفت
∆اینکه اومدم اینجا و افتخار دادم که دخترمو...
با حرفم حرفش تموم شد
÷من نمیخوام این افتخارو داشته باشم پس اون باسن گرامیتو تکون بده و از خونه ی من برو بیرون
ات که همینجوری بیخیال رو سندلی نشسته و داره موهاشو ناز میکنه رو نگاه کردم و یه لبخند ناخواسته ای زدم
یجورایی چهرش بهم ارامش میده
بعد از حرفام دایون اومد و دست بینا رو گرفت و برد
نفس عمیقی کشیدم و روی مبل خودمو پرت کردم سرمو سمت ات چرخوندم
÷غذا چی میخوای؟
یکم مکث کرد و گفت
#هرچی خواستی بخر فقط خوشمزه باشه
از همونایی بود که همچیز دوست داشت
پس سر تکون دادم و شروع کردم به سفارش دادن
#وای سرم درد گرفت اینا کی بودن؟
÷عمه ناتنیم و دختر عمه ی ناتنیم وفط دلش میخواد دخترشو بندازه به من
خندید و منم خندیدم
شروع کرده به در اوردن اداش
#اوپااااا اوپااا اوپاااااااااا
وای صدای ات خیلی بهتر از اون بینا بود
با اینکه داشت ادا درمیورد و صداشو زشت کرده بود ولی بازم قابل شنیدنه ولی صدای.... هوففف اصلا نمیخوام راجبش حرف بزنم پس پاشدم منم اداشو دراوردم
کلی شوخی کردیم و خندیدیم تا صدای زنک اومد رفتم و درو باز کردم غذا ها اومده بود گرفتم و رفتم سمت ات فیلم ببینیم؟
#اوممم ارههه
داشتیم فیلم میدیدیم فیلمه حدود دوساعته....
وسطای فیلم بود که قسمت حساس فیلم اومد پس استپ مردم و اتو نکاه کردم.... که دیدم ات خوابیده چقدر کیوت میخوابه اون لبای پفکیش چشماش موهاش که رو صورتش بود رو جم کردم و به قیافش خیره شدم این دختر خیلی کویوت بود
تلویزیون رو خواموش کردم و بغلش کردمو به سمت پله ها و بالای پله ها بردم بعدشم اتاقش
وقتی رسیدم اتاقش اتاقش خیلی سرد بود
÷اگه اینجا بخوابی سرما میخوری پسسس
به اتاق خودم نگاه کردم
÷میریم اتاق من
به سمت اتاقم رفتم و کذاشتمش رو تخت چون هیچ خجالتی نمیکشم و فقط اون میکشه اهمیت چندانی ندادم و بقلش خوابیدم
باورتون میشه بگم اولین بقلی بود که انقدر ارامش داشت؟
این دختر واقعا خاص بود..البته برای من..!
خیلی زود بقلش خوابم برده بود
--------------ات
با حس اینکه تو بقل کسیم بیدار شدم و بلههه اقا یونگی منو بقل کرده و خوابیده.
داشتم فکر میکردم که این ادم چقدر کیوته و شبیه گربه هاست ولی حرفم از دهنم بیرون اومد
#واقعانهم مثل گربه هاست کیوت
لبخند ریزی زده بودم که داشت چشماشو باز میکرد و منم مثل خرا یهو بلند شدم که بدبخت مثل برق زده ها پرید
÷ها؟چیه؟چیشده؟
به من نگاه کردو گفت
÷چتههه؟(با قیافه ی ناراحت خابالو)
خنده ای کردم
#هیچی و رفتم بیرون....
----------شوگا
فهمیده بودم ا/ت پریوده
عمه ناتنیم با دختر عمم اومده بودن خونمون ازشون خوشم نمیومد ولی اون زن همش سعی میکرد با دخترش ازدواج کنم شاید بخاطر اینکه پولدارتین عضو خوانوادم؟
خلاصه اومده بودن و خب با دیدنشون واقعا زد حال خورده بودم
ا/ت رو میز نشسته بود و مصل این نیازمندای غذا داشت غذا میخورد البته حق داره خیلی وقته غذا نخورده
بینا که وارد شد با اون صدای تو مخش گفت
&اوپااااااا
و اون مامان ایکبیریش دایون گفت
∆حتما خیلی دلت برامون تنگ شده بود
تو دلم داشتم فوششون میدادم که بیا گفت
&اوپاااا اون کیههه
و دستمو گرفت ایو چندش واقعا این دختر چندش ترین ادم دنیاست البته با مامانش
÷خدمتکارمه
&خدمتکارا مگه خودشون غذاشونو میخورن
ایششش شیبال ولم کن دیگه دختره ی نچسب واقعا میخواستم انقدر بزنمش که بمیره نفس عمیقی کشیدم و به ا/ت نگاه کردم بعد از مکث کوتاهی گفتم
÷خب اونم ادمه پس اره
تو قیافش معلوم بود که داره فشار میخوره دختره ی ایکبیری
بلاخره چشمامو از بینا برداشتم و به مامانش که داشت کیفشو میکرد تو چشمم خیره شدم
که صدای جیغ ا/ت اومد خواستم برم جلو که خودش پاشد موهای بینارو کشید
اوووو خوشم اومد
صدای جیغ جیغاشون بلند شده بود ریلکس بودم ولی از حرکات ات خوشم اومده بود
تو افکارم بودم که بینا گفت
&تو کی دختره ی خراب؟
خراب؟وای خدا کنه ات بزنه بکشش
#خودت کیی زنکه ی نجسب
دیدم داره موهای ات و میکشه پس داد زدم تا تمومش کنن
÷بسهههههه
هردو برگشتن سمتم ولی ات با کمال پروای گفت
#بهش بگو ولم کنه وگرنه بیشتر میزنمش
&مگه جرعتشو داری؟
همچی خوب بود تا اینکه صدای مامان دلقمش بلند شد
∆دستتو بکش زنیکه ی خرااب..!
با همون چس قری که داشت اومد سمت ات وقت دستشو بلند کرد سریع داد زدم
÷اومدید خونه ی من که فقط دردسر درست کنید؟
رو به بیتا کردم و گفتم
÷خدمتکار خودمه هرکاری که بخواد جلوی چشم من میتونه انجام بده و تو هیچ حقی نداری که دست بلند کنی رو خدمه های من همین که میزارم میاید خونم باید خداتونم شکر کنید زنیکیه نجسب
از اونجایی که باسن گرامیه مامانش سوخته کم نیورد و گفت
∆اینکه اومدم اینجا و افتخار دادم که دخترمو...
با حرفم حرفش تموم شد
÷من نمیخوام این افتخارو داشته باشم پس اون باسن گرامیتو تکون بده و از خونه ی من برو بیرون
ات که همینجوری بیخیال رو سندلی نشسته و داره موهاشو ناز میکنه رو نگاه کردم و یه لبخند ناخواسته ای زدم
یجورایی چهرش بهم ارامش میده
بعد از حرفام دایون اومد و دست بینا رو گرفت و برد
نفس عمیقی کشیدم و روی مبل خودمو پرت کردم سرمو سمت ات چرخوندم
÷غذا چی میخوای؟
یکم مکث کرد و گفت
#هرچی خواستی بخر فقط خوشمزه باشه
از همونایی بود که همچیز دوست داشت
پس سر تکون دادم و شروع کردم به سفارش دادن
#وای سرم درد گرفت اینا کی بودن؟
÷عمه ناتنیم و دختر عمه ی ناتنیم وفط دلش میخواد دخترشو بندازه به من
خندید و منم خندیدم
شروع کرده به در اوردن اداش
#اوپااااا اوپااا اوپاااااااااا
وای صدای ات خیلی بهتر از اون بینا بود
با اینکه داشت ادا درمیورد و صداشو زشت کرده بود ولی بازم قابل شنیدنه ولی صدای.... هوففف اصلا نمیخوام راجبش حرف بزنم پس پاشدم منم اداشو دراوردم
کلی شوخی کردیم و خندیدیم تا صدای زنک اومد رفتم و درو باز کردم غذا ها اومده بود گرفتم و رفتم سمت ات فیلم ببینیم؟
#اوممم ارههه
داشتیم فیلم میدیدیم فیلمه حدود دوساعته....
وسطای فیلم بود که قسمت حساس فیلم اومد پس استپ مردم و اتو نکاه کردم.... که دیدم ات خوابیده چقدر کیوت میخوابه اون لبای پفکیش چشماش موهاش که رو صورتش بود رو جم کردم و به قیافش خیره شدم این دختر خیلی کویوت بود
تلویزیون رو خواموش کردم و بغلش کردمو به سمت پله ها و بالای پله ها بردم بعدشم اتاقش
وقتی رسیدم اتاقش اتاقش خیلی سرد بود
÷اگه اینجا بخوابی سرما میخوری پسسس
به اتاق خودم نگاه کردم
÷میریم اتاق من
به سمت اتاقم رفتم و کذاشتمش رو تخت چون هیچ خجالتی نمیکشم و فقط اون میکشه اهمیت چندانی ندادم و بقلش خوابیدم
باورتون میشه بگم اولین بقلی بود که انقدر ارامش داشت؟
این دختر واقعا خاص بود..البته برای من..!
خیلی زود بقلش خوابم برده بود
--------------ات
با حس اینکه تو بقل کسیم بیدار شدم و بلههه اقا یونگی منو بقل کرده و خوابیده.
داشتم فکر میکردم که این ادم چقدر کیوته و شبیه گربه هاست ولی حرفم از دهنم بیرون اومد
#واقعانهم مثل گربه هاست کیوت
لبخند ریزی زده بودم که داشت چشماشو باز میکرد و منم مثل خرا یهو بلند شدم که بدبخت مثل برق زده ها پرید
÷ها؟چیه؟چیشده؟
به من نگاه کردو گفت
÷چتههه؟(با قیافه ی ناراحت خابالو)
خنده ای کردم
#هیچی و رفتم بیرون....
- ۷۰
- ۰۵ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط