عشق بی اختیار

عشق بی اختیار

پارت ۱

بعضی وقتا ما عاشق کسایی میشیم که دشمن خونی خانواده هامون باشن و منم بی اختیار عاشق پسر خانواده جئون شدم خودتون الان میبینید


*فلش بک*
تو اتاقم بودم که صدای تیر انداری شنیدم پدر و مادرم خونه نبودن دیدم خانواده جئون به ما حمله کردن و دارن تک تک بادیگارد ها رو میکشن که صدای پا شنیدم یهو در باز شد

*علامت جونگ کوک ☆ پ علامت یوری ♡*
♡: چی میخوای جئون جونگ کوک

☆: پدرت کجاست؟*با داد و سرد*

♡: رفتن بیرون نمیدونم کی بر میگردن

☆: خب پس مت باید کاری که باید با اقای مین انجام بدم رو با تو انجام بدم*رو به بادیگارد هاش*خانم مین رو ببرید

!!: چشم ارباب

ویو یوری: اون بادیگارد های کوفتیش اومدن منو گرفتن خیلی تقلا کردم ولی نتونستم فرار کنم که دیگه
سیاهی مطلق.....



*۲ساعت بعد*

بیدار شدم دیدم تو یه اتاقم که یه نفر امد توی اتاق









اره درست حدس زدین خودشه خوده بیشعورشه(عه خواهرم درست با پسرم خرف بزن یا بیام بکشمت)

☆: بلخره بیدار شدی خانم کوچولو؟

♡: اولا کوچولو نیستم و دوما منپ چرا اوردی اینجا

☆: برای انتقام

♡: چه انتقامی

☆: خودت میبینی

که اومد نزدیک و.....



خماری

من اینو اومدم از اول نوشتم چون حس کردم یکم بد شده بود
دیدگاه ها (۰)

پسری که زندگیم رو نجات دادپارت یکویو نیکی: داشتم تو راه رو ه...

استاد بسکتبال جذاب من پارت ۸ویو شوگا:با ات تو ساحل قدم میزد...

نام رمان: عشق بی اختیار ژانر: وافیایی، عاشقانه، جناییپارت: ن...

سلام بچه ببخشید واقعا من که خیلی دیر فعالیت میکنم من وقتی ام...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟗عشق مافیا ویو یونادستام میلرزه. با ترس همراه جونگ کوک ...

دختری که آرزو داشت

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط