بچه که بودم روش خاصی برای گفتن حرف هایم داشتم

بچه که بودم روش خاصی برای گفتن حرف هایم داشتم !
مهم این بود که هیچ کدامشان ناگفته نمیماند ..
اگر چیزی میخواستم و میدانستم نمیتوانم داشته باشمش یا بزرگ ترها نمیگذارند، با لب و لوچه ی آویزان میرفتم پیشِ مادر که همیشه ی خدا سر اجاق بود ! نفس عمیق میکشیدم، چشمهایم را میبستم، با دست گوشهایم را میگرفتم و خواسته ام را میگفتم ... بعد با نهایت سرعت دور میشدم! ...
مادر دلش میسوخت، و آن چیز هر چقدر هم که بزرگ و دست نیافتنی بود مالِ من میشد ... !
من نمیدانم ... خودت بگو !
با لب و لوچه ی آویزان
چشم های بسته
گوش های گرفته
چه بگویم ؟
چگونه بخواهمت ؟
که دلت بسوزد ...
که مالِ من بشوی ...❤


#مریم_قهرمانلو
دیدگاه ها (۲۹)

مــَـنروزَنـی در جلـد دیـوارم ،دیـوارِ حـتـما رو بــهآوارم !...

تیزی گوشه‌های ابرویتپیچ و تاب قشنگ گیسویتآن دوتا چشم ماجراجو...

#چالش#اعتیاد توی جوبی کثیـف و آلـوده جـسـدی می رســد به پایا...

سلام اخمو جان.....!میدانی این روزها کارم شده مرور کردن تمام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط