وقتی تو خدمتکار بزرگ ترین باند مافیا هستی
وقتی تو خدمتکار بزرگ ترین باند مافیا هستی
پارت ۱۷
ویو ا.ت
سیاهی....
...........۱ساعت بعد...........
بعد ۱ ساعت بهوش اومدم دیدم تو یک جای ترسناک پر وسیله های شکنجه بوی خون هستم یهو در باز شد
..... :سلام خوشگله بهوش اومدی (لبخند ترسناک)
_تو... توکی هستی؟(ترس)
هوانگ: من رو نمیشناسی؟(پوزخند)
_نه (ترس لرز)
هوانگ : من دشمن یونگی هستم فکر میکردم منو میسناسی(لبخند ترسناک)
_ب.. با من چیکار داری(ترس)
هوانگ : تو رو مال خودم میکنم خوشگله بعد وقتی یونگی رو تهدید کنم میتونم انتقام خواهرمو از بگیرم (عصبی)
_منظورت چیه انتقام خواهرت(ترس)
هوانگ : دوست پسر تو....
خواست حرف بزنه که یهو در با لگد باز شد یونگی بود با چند بادیگارد دستشون تفنگ وارد انباری شدن
ا.ت کجاستت(داد عصبی)
_یونگی(گریه )
یونگی داشت میومد سمت من که یهو هوانگ اسلحه گذاشت روی سرم
هوانگ: نزدیک بشی به مغذش شلیک میکنم (عصبی)
ب.... باشه من نزدیک نمیشم فقط،ا.ت ول کن(نگران)
هوانگ : حالا همتون اسلحه هاتون رو بزارید زمین فوری(داد)
_گریه
میخوای با ا.ت چیکار کنی؟(نگران)
هوانگ: انتقام خواهر مو ازت بگیرم (داد)
هوانگ من قاتل مرگ خواهرت نبودم برام پاپوش درست کردن میفهمی(داد)
هوانگ میخواست که یهو یکی از بادیگارد ها به مغذش،شلیک کرد از درست جیغ زدم یونگی اومد بغلم کرد
+خوبی(نگران)
_نه نه(گریه)
ویو یونگی
ناگهان ا.ت بیهوش شد ترسیدم برآید استایل بغلش کردم بردمش بیمارستان رسیدم فریاد زدم
+دکتر سریع بیا (داد)
ادامه پارت ۱۸
پارت ۱۷
ویو ا.ت
سیاهی....
...........۱ساعت بعد...........
بعد ۱ ساعت بهوش اومدم دیدم تو یک جای ترسناک پر وسیله های شکنجه بوی خون هستم یهو در باز شد
..... :سلام خوشگله بهوش اومدی (لبخند ترسناک)
_تو... توکی هستی؟(ترس)
هوانگ: من رو نمیشناسی؟(پوزخند)
_نه (ترس لرز)
هوانگ : من دشمن یونگی هستم فکر میکردم منو میسناسی(لبخند ترسناک)
_ب.. با من چیکار داری(ترس)
هوانگ : تو رو مال خودم میکنم خوشگله بعد وقتی یونگی رو تهدید کنم میتونم انتقام خواهرمو از بگیرم (عصبی)
_منظورت چیه انتقام خواهرت(ترس)
هوانگ : دوست پسر تو....
خواست حرف بزنه که یهو در با لگد باز شد یونگی بود با چند بادیگارد دستشون تفنگ وارد انباری شدن
ا.ت کجاستت(داد عصبی)
_یونگی(گریه )
یونگی داشت میومد سمت من که یهو هوانگ اسلحه گذاشت روی سرم
هوانگ: نزدیک بشی به مغذش شلیک میکنم (عصبی)
ب.... باشه من نزدیک نمیشم فقط،ا.ت ول کن(نگران)
هوانگ : حالا همتون اسلحه هاتون رو بزارید زمین فوری(داد)
_گریه
میخوای با ا.ت چیکار کنی؟(نگران)
هوانگ: انتقام خواهر مو ازت بگیرم (داد)
هوانگ من قاتل مرگ خواهرت نبودم برام پاپوش درست کردن میفهمی(داد)
هوانگ میخواست که یهو یکی از بادیگارد ها به مغذش،شلیک کرد از درست جیغ زدم یونگی اومد بغلم کرد
+خوبی(نگران)
_نه نه(گریه)
ویو یونگی
ناگهان ا.ت بیهوش شد ترسیدم برآید استایل بغلش کردم بردمش بیمارستان رسیدم فریاد زدم
+دکتر سریع بیا (داد)
ادامه پارت ۱۸
- ۱۰.۶k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط