فیک دست نیافتنی پارت ۲۵
فیک دست نیافتنی پارت ۲۵
از زبان تهیونگ
هر روز هر هفته میرم بیمارستان و از پشت شیشه ات رو میبینم به امید اینکه حتی یه بند انگشتش رو تکون بده ولی همش امید های بی خودی به خودم میدادم
بعضی وقتا چلسی به جای من می رفت چون ساعت ها و گاهی کل روز رو تو بیمارستان می گذروندم دلم همش پیش ات بود اصلا به خودم نمی رسیدم غذا که هیچ حتی آبم به زور از گلوم پایین می رفت
از طرفی هم دیگه دلم نمی خواست برگردم خونه جایی که ات دیگه نیست تا وقتی پامو اونجا میزارم با خوشآمد از مواجه شم یا حداقل بوی عطرشو بده
هربار که می رفتم خونه با مادرم سر ازدواج زوری با سانا جر و بحث داشتیم دیگه ازشون خسته شدم
رفتم تو اتاق ات اتاقش مثل همون روزی که رفت دست نخورده مونده
روی تختش دراز کشیدم لحاف و تشک و بالشتش بوی خوش عطر تنش رو میداد که باهاشون ریه هامو پر می کردم
دوریه ات بدجوری دیوونم کرده حتی وقتی اسمش به زبون بقیه میاد میخوام به همشون بپرم
بخاطر من ات رگشو زد تا خودشو از این زندگیه لعنتی خلاص کنه بخاطر من نزدیک بود خودشو به کشتن بده همش بخاطرش خودمو لعنت میفرستم الان من دارم دارم نفس میکشم در صورتی که ات با وجود یه عالمه دستگاه تنفسی به سختی میتونه نفس بکشه
چلسی برای اینکه منو آروم کنه هربار بهم میگه که باید مراقب خودمم باشم چون اگه الان ات اینجا بود و منم تو این حال و روز داغونم میدید حالش بهتر نمیشد
فردا هم مثل بقیه ی روز ها رفتم بیمارستان و ساعت ها از پشت شیشه ات رو نگاه می کردم حتی یه پلک کوچیک و سریع بزنه دکتر بهم گفت که جای زخماش روی دستش برای همیشه ماندگاره به همینم رازی بودم فقط از خدا می خواستم که خودش دوباره ات رو پیش من برگردونه
یدفه دیدم که ات یه تکونی های ریزی خورد و کم کم پلک می زد و چشماشو باز کرد باورم نمیشه این فقط یه خوابه خوشه یا واقعاً ات برگشته؟
سریع رفتم و دکتر رو خبر کردم اومد و ات رو معاینه و برسی کرد بهم گفت که ات دوباره برای یک بار زندگیه دیگه برگشته و فردا دیگه می تونه مرخص شه
رفتم تو اتاقی ات بستری بود آروم درو باز کردم که دیدم ات روی لبه ی تخت نشسته پشتش رو به من بود
آروم قدم برداشتم سمتش داشت به پنجره ی بیرون از اتاق نگاه می کرد و با جای زخم روی ساعد دستش ور می رفت
خواستم دستشو بگیرم که مانعم شد
ات: هرچه زودتر از اینجا برو تهیونگ دیگه نمی خوام ببینمت (صداش از ته چاه می اومد)
می دونستم که دیگه دلش نمی خواد منو ببینه معلومه چرا تو این چند مدت خیلی اذیتش کردم و قلبشو شکوندم و از خودم روندمش خودم مقصرم من همه چیو خراب کردم دیگه خودمم از خودم حالم بهم میخوره
با حالت پریشون نگاهش کردم دستم تو همون حالت موند نمی خواستم ترکم کنه نباید از پیشم بره
از زبان تهیونگ
هر روز هر هفته میرم بیمارستان و از پشت شیشه ات رو میبینم به امید اینکه حتی یه بند انگشتش رو تکون بده ولی همش امید های بی خودی به خودم میدادم
بعضی وقتا چلسی به جای من می رفت چون ساعت ها و گاهی کل روز رو تو بیمارستان می گذروندم دلم همش پیش ات بود اصلا به خودم نمی رسیدم غذا که هیچ حتی آبم به زور از گلوم پایین می رفت
از طرفی هم دیگه دلم نمی خواست برگردم خونه جایی که ات دیگه نیست تا وقتی پامو اونجا میزارم با خوشآمد از مواجه شم یا حداقل بوی عطرشو بده
هربار که می رفتم خونه با مادرم سر ازدواج زوری با سانا جر و بحث داشتیم دیگه ازشون خسته شدم
رفتم تو اتاق ات اتاقش مثل همون روزی که رفت دست نخورده مونده
روی تختش دراز کشیدم لحاف و تشک و بالشتش بوی خوش عطر تنش رو میداد که باهاشون ریه هامو پر می کردم
دوریه ات بدجوری دیوونم کرده حتی وقتی اسمش به زبون بقیه میاد میخوام به همشون بپرم
بخاطر من ات رگشو زد تا خودشو از این زندگیه لعنتی خلاص کنه بخاطر من نزدیک بود خودشو به کشتن بده همش بخاطرش خودمو لعنت میفرستم الان من دارم دارم نفس میکشم در صورتی که ات با وجود یه عالمه دستگاه تنفسی به سختی میتونه نفس بکشه
چلسی برای اینکه منو آروم کنه هربار بهم میگه که باید مراقب خودمم باشم چون اگه الان ات اینجا بود و منم تو این حال و روز داغونم میدید حالش بهتر نمیشد
فردا هم مثل بقیه ی روز ها رفتم بیمارستان و ساعت ها از پشت شیشه ات رو نگاه می کردم حتی یه پلک کوچیک و سریع بزنه دکتر بهم گفت که جای زخماش روی دستش برای همیشه ماندگاره به همینم رازی بودم فقط از خدا می خواستم که خودش دوباره ات رو پیش من برگردونه
یدفه دیدم که ات یه تکونی های ریزی خورد و کم کم پلک می زد و چشماشو باز کرد باورم نمیشه این فقط یه خوابه خوشه یا واقعاً ات برگشته؟
سریع رفتم و دکتر رو خبر کردم اومد و ات رو معاینه و برسی کرد بهم گفت که ات دوباره برای یک بار زندگیه دیگه برگشته و فردا دیگه می تونه مرخص شه
رفتم تو اتاقی ات بستری بود آروم درو باز کردم که دیدم ات روی لبه ی تخت نشسته پشتش رو به من بود
آروم قدم برداشتم سمتش داشت به پنجره ی بیرون از اتاق نگاه می کرد و با جای زخم روی ساعد دستش ور می رفت
خواستم دستشو بگیرم که مانعم شد
ات: هرچه زودتر از اینجا برو تهیونگ دیگه نمی خوام ببینمت (صداش از ته چاه می اومد)
می دونستم که دیگه دلش نمی خواد منو ببینه معلومه چرا تو این چند مدت خیلی اذیتش کردم و قلبشو شکوندم و از خودم روندمش خودم مقصرم من همه چیو خراب کردم دیگه خودمم از خودم حالم بهم میخوره
با حالت پریشون نگاهش کردم دستم تو همون حالت موند نمی خواستم ترکم کنه نباید از پیشم بره
۲۲.۰k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.