فیک چند پارتی جونگ کوک
فیک چند پارتی جونگ کوک
خیانت پارت ۲
از زبان ات
منو برد تو پارتی فقط خدا خدا می کردم که جونگ کوک مارو نبینه و در موردم فکرای دیگه ای نکنه
چانگ وو بهم گفت که بشینم رو پاهاش رد کردم که اصلحش رو از کمرش آروم در آورد ترسیدم و سریع رفتم رو پاهاش نشستم
چانگ وو: لبخند بزن مثل ارواحا نباش
مجبوری به زوری یه لبخند ریزی زدم
همش نگران بودم سرمو این طرف و اون طرف می چرخوندم که جونگ کوک رو دیدم که با عصبانیت و حرص نگاهم می کرد چهرش خیلی خشمگین بود انقدری که سرخ شده بود
از زبان جونگ کوک
بردمش یه جا که مخصوص به عنوان یه مافیا محل شکنجه ها بود کتمو در آوردم و پرتش کردم یه جا و ات از صندق ماشین درآوردم و بردم گذاشتمش تو تابوت انقدر عصبانی شده بودم که یه جنون تمام رسیده بودم می خواستم ات رو زنده به گور کنم
رفتم سوار یه ماشین باری شدم و تابوتی که ات توش بود رو کشوندم و بردم گذاشتم تو بار ماشین و خودمم سوار شدم و با تمام سرعت می روندم یه جای پرت که هیچکس اونجا نبود
تابوت رو گذاشتم رو زمین و با یه بیل زمینو چال می کردم انقدر عصبانی و دیوونه شده بودم که محکم بیل رو می کبوندم رو زمین و زمینو می کندم و پرت میکردم پشت سرم
وقتی کاملا زمینو کندم تابوت رو گذاشتم تو چال برای چند ثانیه با خودم گفتم که می تونیم من و ات در این باره با هم صحبت کنیم ولی تنها چیزی که می خواستم این بود که از دست ات خلاص شم با وجود اینکه بیشتر از هر چیز دیگه ای به ات اهمیت میدادم و واقعا از اعماق وجودم دوستش داشتم و دنیام بود اما عصبانیت به من غلبه کرد
دوباره خاک هایی که برای کندن گودال برای خاک کردن که زنده به گور کردن ات بودن رو از پشت سرم بیل میزدم و می ریختم رو تابوت ات
همینطور که خاک ها رو می ریختم رو تابوتش گریه های ریزی می کردم من خودم با دستام دارم همه کسمو زنده به گور میکنم؟ یعنی انقدر خشم من به من غلبه کرده که منو به وای جنون هم کشونده که نمی تونم تصمیم بهتری بگیرم
کاملا روی تابوت رو با خاک پشوندم که معلوم نشه کسی که همه چیزم بوده ات زنده به گور خاک کردم
حداقل تا یک ساعت هوا برای نفس کشیدن داره و بعد از اون مرگ در انتظارشه مرکب که خودم برای رقم زدم
چند دقیقه اونجا موندم و به خاکی که زیرش یه نفر در انتشار مرگه خیره شدم بعدش سوار ماشین شدم و روندم و از اونجا دور شدم تو موقع رانندگی تهیونگ بهترین دوستم بهم زنگ زد
حدود ۱۰ بار باهام تماس گرفت ولی من همشونو رد می کردم اصلأ حوصله ی حرفاش رو نداشتم اما بالاخره به یکی از تماساش جواب دادم
خیانت پارت ۲
از زبان ات
منو برد تو پارتی فقط خدا خدا می کردم که جونگ کوک مارو نبینه و در موردم فکرای دیگه ای نکنه
چانگ وو بهم گفت که بشینم رو پاهاش رد کردم که اصلحش رو از کمرش آروم در آورد ترسیدم و سریع رفتم رو پاهاش نشستم
چانگ وو: لبخند بزن مثل ارواحا نباش
مجبوری به زوری یه لبخند ریزی زدم
همش نگران بودم سرمو این طرف و اون طرف می چرخوندم که جونگ کوک رو دیدم که با عصبانیت و حرص نگاهم می کرد چهرش خیلی خشمگین بود انقدری که سرخ شده بود
از زبان جونگ کوک
بردمش یه جا که مخصوص به عنوان یه مافیا محل شکنجه ها بود کتمو در آوردم و پرتش کردم یه جا و ات از صندق ماشین درآوردم و بردم گذاشتمش تو تابوت انقدر عصبانی شده بودم که یه جنون تمام رسیده بودم می خواستم ات رو زنده به گور کنم
رفتم سوار یه ماشین باری شدم و تابوتی که ات توش بود رو کشوندم و بردم گذاشتم تو بار ماشین و خودمم سوار شدم و با تمام سرعت می روندم یه جای پرت که هیچکس اونجا نبود
تابوت رو گذاشتم رو زمین و با یه بیل زمینو چال می کردم انقدر عصبانی و دیوونه شده بودم که محکم بیل رو می کبوندم رو زمین و زمینو می کندم و پرت میکردم پشت سرم
وقتی کاملا زمینو کندم تابوت رو گذاشتم تو چال برای چند ثانیه با خودم گفتم که می تونیم من و ات در این باره با هم صحبت کنیم ولی تنها چیزی که می خواستم این بود که از دست ات خلاص شم با وجود اینکه بیشتر از هر چیز دیگه ای به ات اهمیت میدادم و واقعا از اعماق وجودم دوستش داشتم و دنیام بود اما عصبانیت به من غلبه کرد
دوباره خاک هایی که برای کندن گودال برای خاک کردن که زنده به گور کردن ات بودن رو از پشت سرم بیل میزدم و می ریختم رو تابوت ات
همینطور که خاک ها رو می ریختم رو تابوتش گریه های ریزی می کردم من خودم با دستام دارم همه کسمو زنده به گور میکنم؟ یعنی انقدر خشم من به من غلبه کرده که منو به وای جنون هم کشونده که نمی تونم تصمیم بهتری بگیرم
کاملا روی تابوت رو با خاک پشوندم که معلوم نشه کسی که همه چیزم بوده ات زنده به گور خاک کردم
حداقل تا یک ساعت هوا برای نفس کشیدن داره و بعد از اون مرگ در انتظارشه مرکب که خودم برای رقم زدم
چند دقیقه اونجا موندم و به خاکی که زیرش یه نفر در انتشار مرگه خیره شدم بعدش سوار ماشین شدم و روندم و از اونجا دور شدم تو موقع رانندگی تهیونگ بهترین دوستم بهم زنگ زد
حدود ۱۰ بار باهام تماس گرفت ولی من همشونو رد می کردم اصلأ حوصله ی حرفاش رو نداشتم اما بالاخره به یکی از تماساش جواب دادم
۲۱.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.