Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت ۲۳
نگاه میکنی به بقیشون که دارن نگات میکنن
+هوف....خسته شدم
=لعنت....ب...بهت
+چی؟ بالاخره حرف زددددد
شلاقو میگیری به اون یکی دستت تا بیشتر بزنیش ولی کوک میاد و میگیرتت
~بسته دیگه داری میکشیشون
+نه بزار بیشتر بزنم،پدصگای بیناموس گه میخورن دنبال منن حالا که دنبالم افتادن باید تاوانشم ببینن
همین جور که داد و بیداد میکردی از اتاق میبرنت بیرون و شلاقو ازت میگیرن
از اتاق که میای بیرون تکیه میدی به دیوار و نفس نفس میزنی
به کوک نگاه میکنی که با خنده بهت زل زده
+چیه؟
-الان مثلا عصبانی شدی؟
+نه....از خون بدم میاد.... از شکنجه دادنم همینجور
-پس چرا شکنجشون دادی؟
+چون میخواستم بعد اینکه آزاد شدن از من بترسن و دیگه جرئت نکنن از یک کیلومتریمم رد بشن
~بهشون رحم کن
نگا میکنی به اینگوک و میبینی اونم داره با خنده نگات میکنه،گوشیشو از تو جیبش میاره بیرون
~فک کنم سودمند ترین کاری که تاحالا کردم این بود که این صحنه کمیابو ضبط کنم
+فیلم گرفتی؟
سرشو تکون میده
+توش خوب افتادم؟معلومه از خواب بیدار شدم مگه نه؟
~چرا داری میلرزی؟
+چون از صحنه هایی که تو اتاق دیدم خوشم نمیاد....خیلی بده یکی رو شکنجه بدی مخصوصا وقتی که از خون بدت میاد
هر دوتاشون میزنن زیر خنده و توم اعصابت خرد میشه و آرنج هردوتاشونو با انگشتات میگیری، هردوتاشون ارنجشونو میگیرن و سعی میکنن داد نزنن
توم دست به کمر نگاشون میکنی و میخندی
+حالا فهمیدین اون پنج تا چه چیزی رو داشتن تحمل میکردن و شما دوتا وایساده بودین گوشه داشتین مثل بز نگاشون میکردین
-تو...
+حرف نزن هنوز مونده تا دردت تموم شه
*آقا...
نگاه میکنی به پشت سرت و با خدمتکار روبرو میشی
~ب....بله
سعی میکردن تا دردشونو نشون ندن و توم جلوی خندتو میگرفتی
*برادرتون اومدن
~بهش بگو صبر کنه....
*چشم
بعد تعظیم میره و تو روتو میکنی به اینگوک
+برادرم داری؟
بالاخره دردشون تموم میشه و ارنجشونو تکون میدن
~خیلی پر رو شدی،هم باهام غیر رسمی حرف میزنی هم بهم حمله میکنی،فکر کردی نمیتونم مثل اون پنج تا تورم....
دستتو میگیری جلوی صورتش
+استاپ....گرسنمه،بعدشم آدم نباید با زنش اینجوری رفتار کنه وگرنه دوباره کاری میکنم از درد داد بزنی
~هنوز که ازدواج نکردیم
+بالاخره که میکنیم
~اره ولی بعدش تویی که از درد داد میزنی
کوک دستشو میزاره جلوی دهنش و سرفه میکنه و اینگوکم میخنده
+چیه...به چی میخندین
-هیچی،تو برو صبحونتو بخور
چشاتو نازک میکنی و بهشون نگاه میکنی
کوک میچرخونتت و هولت میده
-اینجوری نگا نکن،مگه نگفتی گشنته؟
+اره ولی هنوز بلد نیستم کجا باید برم
-من همرات میام
~منم میرم ببینم صبح به این زودی چرا پاشده اومده
+ولی من دلم برای اون پنج نفر میسوزه...
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت ۲۳
نگاه میکنی به بقیشون که دارن نگات میکنن
+هوف....خسته شدم
=لعنت....ب...بهت
+چی؟ بالاخره حرف زددددد
شلاقو میگیری به اون یکی دستت تا بیشتر بزنیش ولی کوک میاد و میگیرتت
~بسته دیگه داری میکشیشون
+نه بزار بیشتر بزنم،پدصگای بیناموس گه میخورن دنبال منن حالا که دنبالم افتادن باید تاوانشم ببینن
همین جور که داد و بیداد میکردی از اتاق میبرنت بیرون و شلاقو ازت میگیرن
از اتاق که میای بیرون تکیه میدی به دیوار و نفس نفس میزنی
به کوک نگاه میکنی که با خنده بهت زل زده
+چیه؟
-الان مثلا عصبانی شدی؟
+نه....از خون بدم میاد.... از شکنجه دادنم همینجور
-پس چرا شکنجشون دادی؟
+چون میخواستم بعد اینکه آزاد شدن از من بترسن و دیگه جرئت نکنن از یک کیلومتریمم رد بشن
~بهشون رحم کن
نگا میکنی به اینگوک و میبینی اونم داره با خنده نگات میکنه،گوشیشو از تو جیبش میاره بیرون
~فک کنم سودمند ترین کاری که تاحالا کردم این بود که این صحنه کمیابو ضبط کنم
+فیلم گرفتی؟
سرشو تکون میده
+توش خوب افتادم؟معلومه از خواب بیدار شدم مگه نه؟
~چرا داری میلرزی؟
+چون از صحنه هایی که تو اتاق دیدم خوشم نمیاد....خیلی بده یکی رو شکنجه بدی مخصوصا وقتی که از خون بدت میاد
هر دوتاشون میزنن زیر خنده و توم اعصابت خرد میشه و آرنج هردوتاشونو با انگشتات میگیری، هردوتاشون ارنجشونو میگیرن و سعی میکنن داد نزنن
توم دست به کمر نگاشون میکنی و میخندی
+حالا فهمیدین اون پنج تا چه چیزی رو داشتن تحمل میکردن و شما دوتا وایساده بودین گوشه داشتین مثل بز نگاشون میکردین
-تو...
+حرف نزن هنوز مونده تا دردت تموم شه
*آقا...
نگاه میکنی به پشت سرت و با خدمتکار روبرو میشی
~ب....بله
سعی میکردن تا دردشونو نشون ندن و توم جلوی خندتو میگرفتی
*برادرتون اومدن
~بهش بگو صبر کنه....
*چشم
بعد تعظیم میره و تو روتو میکنی به اینگوک
+برادرم داری؟
بالاخره دردشون تموم میشه و ارنجشونو تکون میدن
~خیلی پر رو شدی،هم باهام غیر رسمی حرف میزنی هم بهم حمله میکنی،فکر کردی نمیتونم مثل اون پنج تا تورم....
دستتو میگیری جلوی صورتش
+استاپ....گرسنمه،بعدشم آدم نباید با زنش اینجوری رفتار کنه وگرنه دوباره کاری میکنم از درد داد بزنی
~هنوز که ازدواج نکردیم
+بالاخره که میکنیم
~اره ولی بعدش تویی که از درد داد میزنی
کوک دستشو میزاره جلوی دهنش و سرفه میکنه و اینگوکم میخنده
+چیه...به چی میخندین
-هیچی،تو برو صبحونتو بخور
چشاتو نازک میکنی و بهشون نگاه میکنی
کوک میچرخونتت و هولت میده
-اینجوری نگا نکن،مگه نگفتی گشنته؟
+اره ولی هنوز بلد نیستم کجا باید برم
-من همرات میام
~منم میرم ببینم صبح به این زودی چرا پاشده اومده
+ولی من دلم برای اون پنج نفر میسوزه...
🍃🗿
۱۰.۸k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.