این قصهی مرموز که به سر رسید شادیکنان از خانه بیرون خو

این قصه‌ی مرموز که به سر رسید؛ شادی‌کنان از خانه بیرون خواهم‌زد، برگ‌های سبز درخت را خواهم‌بوسید،
روی زمین درازخواهم‌کشید و به آبیِ آسمان و جنبش ابرها و قاطعیت آفتاب، عمیقا نگاه‌خواهم‌کرد.
و لبخند خواهم‌زد به گل، به گیاه، به حشرات، به گنجشک‌ها، به باران...
و اشک شوق خواهم‌ریخت به پای ریشه‌ی نوظهور آزادی... این قصه‌ی مرموز که به سر رسید؛ روبه‌روی پنجره‌ی اتاقم درخت خواهم‌کاشت تا هر صبح که چشم وا کردم، کش و قوس شاخه‌های سبز را ببینم
.
و نور باریک خورشیدِ نشسته روی برگ‌ها و آوای گنجشک‌های خوش‌خیال را بشنوم که در دل آرام صبح، غوغا به پا می‌کنند و شور زیستن می‌ریزند به رگ‌های خموده از تاریکی.
این قصه‌ی مرموز که به سر رسید؛ دوان دوان تا بلندترین کوه خواهم‌رفت و تمام دلتنگی‌ لبریزم برای آسمان و زمین و پرنده را فریاد خواهم‌زد.

ما همیشه پرواز را بلد بوده‌ایم، اما آسمان این اتاق‌های سیمانی برایمان کوچک بود، که می‌پریدیم و بال‌هامان زخمی می‌شد، که می‌دویدیم و به دیوار می‌خوردیم، که لبخند می‌زدیم و چشم‌هامان خیس می‌شد.
.
ما آدم‌ِ نادیده‌گرفتن دردها و پریدن‌های بی‌ملاحظه‌ایم، اما این آسمان‌های کوچکِ خالی از خورشید، برایمان کافی نبود،
ما برای پریدن و رهاشدن، "آسمان" کم آورده‌بودیم...
.
طبیعت رویایی کرمانشاه زیبا،تنگه محمودآباد
دیدگاه ها (۱)

جاده زیبای لاکان  رشتدر شرق روستای آقادانا پیر و در مسیر رشت...

برگردیم...برگردیم به همان روزگار که کنار جوی‌ آب، دنبال بچه ...

می خواهم برگردم ؛به روزهایِ خوبی ؛که مادربزرگ زنده بود ،،،که...

حصاری داریم به نام سِن!از این عدد ناچیز برای خودمان دیوار چی...

((گذر رودخانه)) دخترک به آرامی لبه ی دامنش را بالا گرفت و با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط