ریالیتی شو
p:31
🔹 تو و جونگکوک
کافه دنج هنوز بوی قهوه میده. جونگکوک بهت نگاه میکنه و میگه:
جونگکوک: «میدونی… بعضی وقتا آدما به خاطر عادت، به یه نفر میچسبن. ولی شاید اون کسی که واقعاً لیاقتشون رو داره، جلو چشماشونه.»
اون یه لحظه دستت رو روی میز لمس میکنه. برق نگاهش مشخصه که داره جدی میشه.
در همین لحظه دوربین زوم میکنه روی دستاتون. 😳
هیونجین وقتی بعداً این صحنه رو توی مانیتور میبینه، صورتش گر میگیره و نفس عمیق میکشه.
---
🔹 هیونجین و لیسا
لیسا پر انرژی مشغول بولینگه. هر بار که امتیاز میگیره، هیونجین رو مجبور میکنه دست بده.
لیسا: «هی، تو زیادی ساکتی. بذار یه بار هم با من بخندی.»
هیونجین لبخند نصفهای میزنه، اما نگاهش مدام به گوشیشه. معلومه حواسش یه جای دیگهست.
اما لیسا ولکن نیست. آخر بازی با شوخی میگه:
لیسا: «میدونم هنوز فکرت پیش اونه، ولی حداقل این ۲۴ ساعت رو با من خوش بگذرون.»
---
🔹 ایان و جیسو
کتابفروشی آرامه. جیسو یه کتاب شعر برمیداره و میگه:
جیسو: «این یکی خیلی قشنگه. بخونش.»
ایان خجالت میکشه اما بلند میخونه. وقتی صداش میلرزه، جیسو لبخند میزنه: «صدات خیلی قشنگه. نمیدونستی؟»
ایان قرمز میشه و خندهی معصومی میکنه. این صحنه برای اولین بار حس متفاوتی به بینندهها میده.
---
🔹 فاریتا و چان
چان داره غذا درست میکنه و فاریتا با ذوق کمک میکنه. یه لحظه دستاشون به هم میخوره و هر دو میخندن.
فاریتا (زیر لب): «کاش این ۲۴ ساعت هیچ وقت تموم نشه…»
چان یه ثانیه مکث میکنه و لبخند محوی میزنه، اما چیزی نمیگه.
---
🔹 واکنشها توی خونه
وقتی همه برمیگردن، فضا سنگینه.
هیونجین حتی حاضر نیست با جونگکوک تو یه قاب بشینه.
لیسا لبخند مرموزی داره، انگار از این فرصت خوشش اومده.
ایان سعی میکنه بیتفاوت باشه، اما نگاه جیسو بهش خیلی واضحتر از قبله.
---
🔹 مصاحبه خصوصی
تو: «جونگکوک… خیلی صمیمی بود. ولی هنوز قلبم سمت هیونجینه. فقط نمیدونم اون چی فکر میکنه.»
هیونجین: «دیدم دستاشو لمس کرد… اون لحظه میخواستم همه چیز رو بهم بزنم.»
جونگکوک: «امشب من برنده بودم. مطمئنم.»
ایان: «چیزی که جیسو گفت، هنوز توی سرمه… انگار یه نفر داره آرامشمو میگیره.»
*پایان*
🔹 تو و جونگکوک
کافه دنج هنوز بوی قهوه میده. جونگکوک بهت نگاه میکنه و میگه:
جونگکوک: «میدونی… بعضی وقتا آدما به خاطر عادت، به یه نفر میچسبن. ولی شاید اون کسی که واقعاً لیاقتشون رو داره، جلو چشماشونه.»
اون یه لحظه دستت رو روی میز لمس میکنه. برق نگاهش مشخصه که داره جدی میشه.
در همین لحظه دوربین زوم میکنه روی دستاتون. 😳
هیونجین وقتی بعداً این صحنه رو توی مانیتور میبینه، صورتش گر میگیره و نفس عمیق میکشه.
---
🔹 هیونجین و لیسا
لیسا پر انرژی مشغول بولینگه. هر بار که امتیاز میگیره، هیونجین رو مجبور میکنه دست بده.
لیسا: «هی، تو زیادی ساکتی. بذار یه بار هم با من بخندی.»
هیونجین لبخند نصفهای میزنه، اما نگاهش مدام به گوشیشه. معلومه حواسش یه جای دیگهست.
اما لیسا ولکن نیست. آخر بازی با شوخی میگه:
لیسا: «میدونم هنوز فکرت پیش اونه، ولی حداقل این ۲۴ ساعت رو با من خوش بگذرون.»
---
🔹 ایان و جیسو
کتابفروشی آرامه. جیسو یه کتاب شعر برمیداره و میگه:
جیسو: «این یکی خیلی قشنگه. بخونش.»
ایان خجالت میکشه اما بلند میخونه. وقتی صداش میلرزه، جیسو لبخند میزنه: «صدات خیلی قشنگه. نمیدونستی؟»
ایان قرمز میشه و خندهی معصومی میکنه. این صحنه برای اولین بار حس متفاوتی به بینندهها میده.
---
🔹 فاریتا و چان
چان داره غذا درست میکنه و فاریتا با ذوق کمک میکنه. یه لحظه دستاشون به هم میخوره و هر دو میخندن.
فاریتا (زیر لب): «کاش این ۲۴ ساعت هیچ وقت تموم نشه…»
چان یه ثانیه مکث میکنه و لبخند محوی میزنه، اما چیزی نمیگه.
---
🔹 واکنشها توی خونه
وقتی همه برمیگردن، فضا سنگینه.
هیونجین حتی حاضر نیست با جونگکوک تو یه قاب بشینه.
لیسا لبخند مرموزی داره، انگار از این فرصت خوشش اومده.
ایان سعی میکنه بیتفاوت باشه، اما نگاه جیسو بهش خیلی واضحتر از قبله.
---
🔹 مصاحبه خصوصی
تو: «جونگکوک… خیلی صمیمی بود. ولی هنوز قلبم سمت هیونجینه. فقط نمیدونم اون چی فکر میکنه.»
هیونجین: «دیدم دستاشو لمس کرد… اون لحظه میخواستم همه چیز رو بهم بزنم.»
جونگکوک: «امشب من برنده بودم. مطمئنم.»
ایان: «چیزی که جیسو گفت، هنوز توی سرمه… انگار یه نفر داره آرامشمو میگیره.»
*پایان*
- ۶.۳k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط