وقتی می خواستم بهت تجاوز کنن ولی تو .....
وقتی می خواستم بهت تجاوز کنن ولی تو .....
.
«درخواستی »
«بچه ها این تک پارتی موضوعش شکل تک پارتی قبلی هست ولی موضوعش فرق داره »
.
.
جونگ کوک : افرین امروز خیلی خوب بودی
و به سمتم امد و دستش رو نوازش وار روی سرم کشید
ا/ت : ممنونم کوکی
و به سمتش رفتم و بقلش کردم
منو جونگ کوک از بچگیمون با هم دوست های صمیمیم و اون الان دیگه مربی بوکسم هست
من در حال حاضر توی هتل زندگی می کنم چون خونه جدیدم در حال ساخته
جونگ کوک : ا/ت ام میگم که می خوای امروز بیای خونه من
ا/ت : ام نه ممنون نمی خوام بهت زحمت بدم
جونگ کوک : مطمعنی؟
ا/ت : اره اره مطمعنم
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و و با لبخند بهم نگاهی کرد
ا/ت : فردا می بینمت
جونگ کوک : تو راه مواظب خودت باش
ا/ت : باشه حتما از ساختمون بیرون امدم
بدنم درد می کرد و خستگی تموم وجودم رو پر کرده بود
وارد هتل شدم به یک سری از کارکنانش سلام دادم و سوار اسانسور شدم درست زمانی که به طبقه ای که می خواستم رسیدم و راه افتادم صدای پای یک نفر دیگه رو در نزدیکی خودم شنیدم ولی زیاد اهمیتی ندادم در خونه رو باز کردم و داخل رفتم و زمانی که برگشتم در رو ببندم پای یک نفر جلوی در ظاهر شد و در رو به جلو کشید و وارد شد و با شتاب در رو باز کرد و وارد شد و در رو پشت سرش بست
کیونگ جو : جدیدا دیر تر میای ....
ا/ت : همین الان گمشو بیرون
کیونگ جو : چرا؟ امدم خونه همسرم مشکلیه؟
ا/ت : من همسر تو نیست *با داد
کیونگ جو : الان متوجه میشیم * اروم
و به سمتم
منم یه مشت به شکمش و صورتش زدم و فرار کردم
داشتم توی راه رو های هتل می دویدم که صدایی پشت سرم شنیدم
کیونگ جو : فرار نکن کوچولو ......
به سالن اصلی هتل رسیدم
پشت بادیگارد جلوی در قایم شدم
ا/ت : اقا خواهش می کنم نزارید نزدیکم بشه ... * نفس نفس
اونا گرفتنش و من از اون هتل بیرون امدم
.
.
.
اصلا دلم نمی خواست برگردم اونجا بارون شروع به امدن کرد
روی صندلی روی پارک نشسته بودم و سرم رو توی دستام گرفتم و بغضم ترکید و اشکام همراه بارون شروع به ریختن کرد
همون لحظه وجود کسی رو جلوی خودم حس کردم
سرم رو بالا گرفتم و با مردی که چتری بر دست داشت مواجه شدم
جونگ کوک : نترس من همیشه مواظبتم ......
و من رو در اغوش کشید
.
.
.
الان ادامش رو می زارم 🌝
.
«درخواستی »
«بچه ها این تک پارتی موضوعش شکل تک پارتی قبلی هست ولی موضوعش فرق داره »
.
.
جونگ کوک : افرین امروز خیلی خوب بودی
و به سمتم امد و دستش رو نوازش وار روی سرم کشید
ا/ت : ممنونم کوکی
و به سمتش رفتم و بقلش کردم
منو جونگ کوک از بچگیمون با هم دوست های صمیمیم و اون الان دیگه مربی بوکسم هست
من در حال حاضر توی هتل زندگی می کنم چون خونه جدیدم در حال ساخته
جونگ کوک : ا/ت ام میگم که می خوای امروز بیای خونه من
ا/ت : ام نه ممنون نمی خوام بهت زحمت بدم
جونگ کوک : مطمعنی؟
ا/ت : اره اره مطمعنم
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و و با لبخند بهم نگاهی کرد
ا/ت : فردا می بینمت
جونگ کوک : تو راه مواظب خودت باش
ا/ت : باشه حتما از ساختمون بیرون امدم
بدنم درد می کرد و خستگی تموم وجودم رو پر کرده بود
وارد هتل شدم به یک سری از کارکنانش سلام دادم و سوار اسانسور شدم درست زمانی که به طبقه ای که می خواستم رسیدم و راه افتادم صدای پای یک نفر دیگه رو در نزدیکی خودم شنیدم ولی زیاد اهمیتی ندادم در خونه رو باز کردم و داخل رفتم و زمانی که برگشتم در رو ببندم پای یک نفر جلوی در ظاهر شد و در رو به جلو کشید و وارد شد و با شتاب در رو باز کرد و وارد شد و در رو پشت سرش بست
کیونگ جو : جدیدا دیر تر میای ....
ا/ت : همین الان گمشو بیرون
کیونگ جو : چرا؟ امدم خونه همسرم مشکلیه؟
ا/ت : من همسر تو نیست *با داد
کیونگ جو : الان متوجه میشیم * اروم
و به سمتم
منم یه مشت به شکمش و صورتش زدم و فرار کردم
داشتم توی راه رو های هتل می دویدم که صدایی پشت سرم شنیدم
کیونگ جو : فرار نکن کوچولو ......
به سالن اصلی هتل رسیدم
پشت بادیگارد جلوی در قایم شدم
ا/ت : اقا خواهش می کنم نزارید نزدیکم بشه ... * نفس نفس
اونا گرفتنش و من از اون هتل بیرون امدم
.
.
.
اصلا دلم نمی خواست برگردم اونجا بارون شروع به امدن کرد
روی صندلی روی پارک نشسته بودم و سرم رو توی دستام گرفتم و بغضم ترکید و اشکام همراه بارون شروع به ریختن کرد
همون لحظه وجود کسی رو جلوی خودم حس کردم
سرم رو بالا گرفتم و با مردی که چتری بر دست داشت مواجه شدم
جونگ کوک : نترس من همیشه مواظبتم ......
و من رو در اغوش کشید
.
.
.
الان ادامش رو می زارم 🌝
۱۵.۵k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.