اهم اهم...
چند پارتی غمگینه قول میدم بعد اینا شاد بزارم😂
شبی پر ماجرا
☆★☆★☆★
۳ پارتی جیهوپ
1
○●○●○●○
بازم با صدای رو مخ گوشیم بیدار شدم..چند وقته زندگیم خیلی مزخرف و بی معنی شده..دلیلشو نمیدونم..شاید..ولش کن..اگه یادم بیارمش بازم گریهم میگیره
- مسخره
از روی تختم بلند شدم و رفتم پایین تو هال..مثل تمام این چند روز سوت و کور و بی رنگ و رو بود
- بیمعنی
رفتم دستشویی و وقتی برگشتم..بازم همهجا ساکت بود
- بیفایده
میلی به صبحانه نداشتم پس زودتر لباس پوشیدم تا به کارم برسم..مثل همیشه شرکت شلوغ بود و سر و صدا..سریع تر به جک گفتم بیاد اتاقم و خودمم رفتم تو اتاق..بیصدا..وضعیت من جوریه که صداهای اضافی رو نمیتونم تحمل کنم..ولی از سکوت بدم میاد..درواقع دوست دارم صدای اونو بشنوم..چیزی که ممکن نیست
- تمسخر آمیز
ساعت ۳ دیگه نمیکشیدم..تا الان خیلی تحمل کرده بودم..پاشدم و رفتم سمت در
÷ ببخشید؟
برگشتم سمتش..پیرمردی با موهای جو گندمی و صورت جدی و خشک و چین و چروک افتاده..مدیرعامل یکی از شرکت های زیرمجموعهم..به ظاهر جدی میاد ولی وقتی باهام حرف میزنه لرزش و ترس و حس میکنم تو صداش
- بفرمایید
÷ معذرت میخوام ولی..جلسه..جلسه هنوز تموم نشده که دارین میرین
- نیازی نیست تموم بشه..هروقت دلم بخواد میرم..جک..
سری تکون داد و منم با نگاهی کلافه به اون یارو رفتم بیرون
بعد از جمع کردن وسایلم رفتم تو ماشین و تو راه به اینکه چطوری با این مسئله کنار بیام فکر کردم
موضوع رو به جک نگفته بودم..با اینکه خیلی باهم صمیمی بودیم اما اصلا قصد نداشتم بهش بگم اون شب چیشد..کوچکترین چیزی در این مورد نمیدونه یعنی نمیخوام بدونه
👇🏻 یادآوری خاطرات 👇🏻
خسته بودم..عصبی بودم..حال و حوصله نداشتم..تو راه خونه بودیم..یکم مونده بود به شهر که پرسید:
+ چیشده چرا اینقدر پکری؟
- هیچی فقط یکم خستهم
+ من که میدونم خسته نیستی..تا کی میخوای مخفیش کنی و بگی"فقط یکم خستهم"؟!
- ا/ت باور کن هیچی نیست فقط تو شرکت مسائلی پیش اومده و اعصابم و به هم ریخته
+ ولی من میدونم که فقط مسائل شرکت نیست
- غیر از اون چیزی نیست*داد*
+ چرا ه....
نفهمیدم چی میخواست بگه..چون جملهش با اتفاقی که افتاد قطع شد..چشمام برای لحظهای بسته شد و وقتی بازشون کردم..جلوم آمبولانس و ماشین پلیس ایستاده بودن..وقتی سرمو به دو طرف چرخوندم..متوجه دختری با صورت خونی که شباهت زیادی به ا/ت داشت شدم..به این امید که اشتباه دیده باشم جلو تر رفتم و به صورتش دست زدم
- ن.نه..نه..این..ن.میتونه..واقعی باشه نه..
یهو در ماشین باز شد و مردی رو روبهروم دیدم...
شبی پر ماجرا
☆★☆★☆★
۳ پارتی جیهوپ
1
○●○●○●○
بازم با صدای رو مخ گوشیم بیدار شدم..چند وقته زندگیم خیلی مزخرف و بی معنی شده..دلیلشو نمیدونم..شاید..ولش کن..اگه یادم بیارمش بازم گریهم میگیره
- مسخره
از روی تختم بلند شدم و رفتم پایین تو هال..مثل تمام این چند روز سوت و کور و بی رنگ و رو بود
- بیمعنی
رفتم دستشویی و وقتی برگشتم..بازم همهجا ساکت بود
- بیفایده
میلی به صبحانه نداشتم پس زودتر لباس پوشیدم تا به کارم برسم..مثل همیشه شرکت شلوغ بود و سر و صدا..سریع تر به جک گفتم بیاد اتاقم و خودمم رفتم تو اتاق..بیصدا..وضعیت من جوریه که صداهای اضافی رو نمیتونم تحمل کنم..ولی از سکوت بدم میاد..درواقع دوست دارم صدای اونو بشنوم..چیزی که ممکن نیست
- تمسخر آمیز
ساعت ۳ دیگه نمیکشیدم..تا الان خیلی تحمل کرده بودم..پاشدم و رفتم سمت در
÷ ببخشید؟
برگشتم سمتش..پیرمردی با موهای جو گندمی و صورت جدی و خشک و چین و چروک افتاده..مدیرعامل یکی از شرکت های زیرمجموعهم..به ظاهر جدی میاد ولی وقتی باهام حرف میزنه لرزش و ترس و حس میکنم تو صداش
- بفرمایید
÷ معذرت میخوام ولی..جلسه..جلسه هنوز تموم نشده که دارین میرین
- نیازی نیست تموم بشه..هروقت دلم بخواد میرم..جک..
سری تکون داد و منم با نگاهی کلافه به اون یارو رفتم بیرون
بعد از جمع کردن وسایلم رفتم تو ماشین و تو راه به اینکه چطوری با این مسئله کنار بیام فکر کردم
موضوع رو به جک نگفته بودم..با اینکه خیلی باهم صمیمی بودیم اما اصلا قصد نداشتم بهش بگم اون شب چیشد..کوچکترین چیزی در این مورد نمیدونه یعنی نمیخوام بدونه
👇🏻 یادآوری خاطرات 👇🏻
خسته بودم..عصبی بودم..حال و حوصله نداشتم..تو راه خونه بودیم..یکم مونده بود به شهر که پرسید:
+ چیشده چرا اینقدر پکری؟
- هیچی فقط یکم خستهم
+ من که میدونم خسته نیستی..تا کی میخوای مخفیش کنی و بگی"فقط یکم خستهم"؟!
- ا/ت باور کن هیچی نیست فقط تو شرکت مسائلی پیش اومده و اعصابم و به هم ریخته
+ ولی من میدونم که فقط مسائل شرکت نیست
- غیر از اون چیزی نیست*داد*
+ چرا ه....
نفهمیدم چی میخواست بگه..چون جملهش با اتفاقی که افتاد قطع شد..چشمام برای لحظهای بسته شد و وقتی بازشون کردم..جلوم آمبولانس و ماشین پلیس ایستاده بودن..وقتی سرمو به دو طرف چرخوندم..متوجه دختری با صورت خونی که شباهت زیادی به ا/ت داشت شدم..به این امید که اشتباه دیده باشم جلو تر رفتم و به صورتش دست زدم
- ن.نه..نه..این..ن.میتونه..واقعی باشه نه..
یهو در ماشین باز شد و مردی رو روبهروم دیدم...
۵۶۹
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.