شبی
شبی
شبی پر ماجرا
☆★☆★☆★
۳ پارتی
3
یهو در بالکن صدا داد..تکون خورد و باز شد..بیرون هیچ بادی نمیومد..اواسط تابستون بود و هیچ باد یا بارونی نبود..پس..حتما کار ا/ت بوده
- اگه هنوز اینجایی..بدون..
دوسِت دارم..عزیزم..متاسفم..همهی اون اتفاقا تقصیر من بود..اگه من باهات بحث نمیکردم تصادف نمیکردیم..منو ببخش..من باید میمردم(خدا نکنه پسرممممم🥺)..اما حالا زندهم و تو مردی..ولی..میدونم که راضی نیستی بیام پیشت..اونم به این زودی..پس..سعی میکنم به زندگی ادامه بدم..ولی..اگه نتونم..مقصرش خودمم..که زندگیم و کشتم
👈🏻 پایان یادآوری 👉🏻
از اون شب به بعد..همهچی تو زندگیم تغییر کرد..دیگه هیچی سرجاش نبود..دیگه هیچ خوشیای تو زندگیم حس نمیکردم..کسی نبود که بهم امید بده و بخاطرش زندگی کنم..قبل از اینکه با ا/ت آشنا بشم..افسردگی حاد داشتم..ولی از وقتی وارد زندگیم شد..اون کودک درونش به منم سرایت کرد و باعث شد افسردگیم از بین بره..اون منو نجات داد..ولی من چیکار کردم؟ کشتمش..پس حالا هم تقصیر خودمه که اینقدر ناامیدم
وارد اتاقم شدم و به در بالکن چشم دوختم..جایی که بهم نشون داد حواسش بهم هست..وارد بالکن شدم و داشتم منظره رو نگاه میکردم که کنارم چیزی تکون خورد..برگشتم سمت میز و صندلی بالکن که ا/ت رو دیدم..درحالی که با دامن صورتی و پلیور سبز با موهای دم اسبی بسته و دمپایی پشمی صورتی ، روی صندلی چوبی بالکن نشسته بود و پاش و رو پاش انداخته بود..داشت قهوه میخورد..با لبخند نشستم روبروش و بهش زل زدم
- ای تکخور
خندهای کرد و یه فنجون بهم داد
+ من تکخور نیستم..
جلوتر اومد و ادامه داد:
+ تو متوجهم نشدی!
هردو زدیم زیر خنده
- بههرحال..تکخوری
+ نه خیر نیستم
- هرچی بانو بگه
خندهای کردیم و لبخند من با یادآوری مجدد خاطراتم از بین رفت
+ انقد اون شب و یادت نیاد..درسته شب بدی بود ولی گذشت
- آره ولی..اصلا خوب تموم نشد
+ عیبی نداره..بههرحال من یه زمانی قرار بود بمیرم
- درسته ولی اینجوری خیلی زود از پیشم رفتی
+ معذرت میخوام..وقتی عمرت تموم شد و اومدی پیشم..از دلت درمیارم
- نگران نباش..اون موقع میام یه لپ محکم ازت میکشم و حسابی ادبت میکنم که زود رفتی
+ اوووو نه نه نه..من میترسم..الان نصفشو بکش که اون موقع زیاد نباشه
- *خنده*..میگم..اونجا چطوره؟
+ کجا؟
- همونجایی که هستی
+ خب..جایی که من هستم..دقیقا هیچجایی نیست..این تویی که میتونی انتخاب کنی من کجا باشم..ولی از یهچیز مطمئنم
- چی؟
مجددا ادامه کامنت😆🍉
شبی پر ماجرا
☆★☆★☆★
۳ پارتی
3
یهو در بالکن صدا داد..تکون خورد و باز شد..بیرون هیچ بادی نمیومد..اواسط تابستون بود و هیچ باد یا بارونی نبود..پس..حتما کار ا/ت بوده
- اگه هنوز اینجایی..بدون..
دوسِت دارم..عزیزم..متاسفم..همهی اون اتفاقا تقصیر من بود..اگه من باهات بحث نمیکردم تصادف نمیکردیم..منو ببخش..من باید میمردم(خدا نکنه پسرممممم🥺)..اما حالا زندهم و تو مردی..ولی..میدونم که راضی نیستی بیام پیشت..اونم به این زودی..پس..سعی میکنم به زندگی ادامه بدم..ولی..اگه نتونم..مقصرش خودمم..که زندگیم و کشتم
👈🏻 پایان یادآوری 👉🏻
از اون شب به بعد..همهچی تو زندگیم تغییر کرد..دیگه هیچی سرجاش نبود..دیگه هیچ خوشیای تو زندگیم حس نمیکردم..کسی نبود که بهم امید بده و بخاطرش زندگی کنم..قبل از اینکه با ا/ت آشنا بشم..افسردگی حاد داشتم..ولی از وقتی وارد زندگیم شد..اون کودک درونش به منم سرایت کرد و باعث شد افسردگیم از بین بره..اون منو نجات داد..ولی من چیکار کردم؟ کشتمش..پس حالا هم تقصیر خودمه که اینقدر ناامیدم
وارد اتاقم شدم و به در بالکن چشم دوختم..جایی که بهم نشون داد حواسش بهم هست..وارد بالکن شدم و داشتم منظره رو نگاه میکردم که کنارم چیزی تکون خورد..برگشتم سمت میز و صندلی بالکن که ا/ت رو دیدم..درحالی که با دامن صورتی و پلیور سبز با موهای دم اسبی بسته و دمپایی پشمی صورتی ، روی صندلی چوبی بالکن نشسته بود و پاش و رو پاش انداخته بود..داشت قهوه میخورد..با لبخند نشستم روبروش و بهش زل زدم
- ای تکخور
خندهای کرد و یه فنجون بهم داد
+ من تکخور نیستم..
جلوتر اومد و ادامه داد:
+ تو متوجهم نشدی!
هردو زدیم زیر خنده
- بههرحال..تکخوری
+ نه خیر نیستم
- هرچی بانو بگه
خندهای کردیم و لبخند من با یادآوری مجدد خاطراتم از بین رفت
+ انقد اون شب و یادت نیاد..درسته شب بدی بود ولی گذشت
- آره ولی..اصلا خوب تموم نشد
+ عیبی نداره..بههرحال من یه زمانی قرار بود بمیرم
- درسته ولی اینجوری خیلی زود از پیشم رفتی
+ معذرت میخوام..وقتی عمرت تموم شد و اومدی پیشم..از دلت درمیارم
- نگران نباش..اون موقع میام یه لپ محکم ازت میکشم و حسابی ادبت میکنم که زود رفتی
+ اوووو نه نه نه..من میترسم..الان نصفشو بکش که اون موقع زیاد نباشه
- *خنده*..میگم..اونجا چطوره؟
+ کجا؟
- همونجایی که هستی
+ خب..جایی که من هستم..دقیقا هیچجایی نیست..این تویی که میتونی انتخاب کنی من کجا باشم..ولی از یهچیز مطمئنم
- چی؟
مجددا ادامه کامنت😆🍉
۴۹۷
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.