ℙ𝕒𝕣𝕥⁵³
ℙ𝕒𝕣𝕥⁵³
"4ماه بعد"ویو ته"
منتظر روی صندلی نشسته بودم تا دکتر برسه! بالاخره اومد و به اتاق رفتیم!
دکتر:خوب خانم کیم بخوابین!
روی تخت دراز کشید و بعد چکاپ دستگاه رو روی شکمش قرار داد تا بتونه بچه رو ببینه! به صفحه بالا سرش نگاه کردم! وای چه حس عجیبی دارم! پسرم چه خوشگله!
"ویو ات"
اون بچه؛بچه منه؟ خوداااا چه گوگولیه! باورم نمیشه دارم مامان میشم! اون پسر منه! چه حس عجیبی داشتم! ذوق عجیبی بود!
"ویو ته"
بعد چند دقیقه بلند شد و رفتیم!
"توماشین"
+بچمون دیدی؟چه خوشگل بود!(ذوق زده)
_اممم
+مث باباش!
_ای شیطون
فازشو درک نمیکردم! من این همه اذیتش کردم! خودشم میدونه بعد اینکه بچه بدنیا بیاد کلی تنبیه داره ولی بازم اینطوریه؟ خله بابا! ولی بازم خلیاشو دوست دارم!
تو دلم خوشحال بودم ک الان میتونم با اعتماد به پدرم بگم ک بچم پسره!
وارد حیاط شدیم و ماشین رو پارک کردم! بعد دست ات رو گرفتم و تا نخوره زمین و بردمش داخل عمارت!
پدرم طبق معمول و عادتش پشت صندلی نشسته بود و به باغ خیره بود!
با دیدنمون بلند شد و به سمتمون اومد!
پت:خوب
_پسره دیگ؟ مگ شک داشتین؟
پت:نع!
لبخندی زد و بغلم کرد! بعد به سمت ات رفت اومد درآغوش گرفت!
این اولین بار بود پدرم اونو بغل میکرد! به معنای واقعی پشمای ات ریخته بود و نمیتونست چیزی ک میبینه رو باور کنه!
___________________
بیایننن خوبههههههه
#فیک
#تهیونگ
#ته
#بیتیاس
#ارمی
"4ماه بعد"ویو ته"
منتظر روی صندلی نشسته بودم تا دکتر برسه! بالاخره اومد و به اتاق رفتیم!
دکتر:خوب خانم کیم بخوابین!
روی تخت دراز کشید و بعد چکاپ دستگاه رو روی شکمش قرار داد تا بتونه بچه رو ببینه! به صفحه بالا سرش نگاه کردم! وای چه حس عجیبی دارم! پسرم چه خوشگله!
"ویو ات"
اون بچه؛بچه منه؟ خوداااا چه گوگولیه! باورم نمیشه دارم مامان میشم! اون پسر منه! چه حس عجیبی داشتم! ذوق عجیبی بود!
"ویو ته"
بعد چند دقیقه بلند شد و رفتیم!
"توماشین"
+بچمون دیدی؟چه خوشگل بود!(ذوق زده)
_اممم
+مث باباش!
_ای شیطون
فازشو درک نمیکردم! من این همه اذیتش کردم! خودشم میدونه بعد اینکه بچه بدنیا بیاد کلی تنبیه داره ولی بازم اینطوریه؟ خله بابا! ولی بازم خلیاشو دوست دارم!
تو دلم خوشحال بودم ک الان میتونم با اعتماد به پدرم بگم ک بچم پسره!
وارد حیاط شدیم و ماشین رو پارک کردم! بعد دست ات رو گرفتم و تا نخوره زمین و بردمش داخل عمارت!
پدرم طبق معمول و عادتش پشت صندلی نشسته بود و به باغ خیره بود!
با دیدنمون بلند شد و به سمتمون اومد!
پت:خوب
_پسره دیگ؟ مگ شک داشتین؟
پت:نع!
لبخندی زد و بغلم کرد! بعد به سمت ات رفت اومد درآغوش گرفت!
این اولین بار بود پدرم اونو بغل میکرد! به معنای واقعی پشمای ات ریخته بود و نمیتونست چیزی ک میبینه رو باور کنه!
___________________
بیایننن خوبههههههه
#فیک
#تهیونگ
#ته
#بیتیاس
#ارمی
۱۶.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.