دو پارتی جونگکوک
دو پارتی جونگکوک
تو یه مامور مخفی هستی و متوجه شدی که یه خلافکار توی شهره پس ردشو گرفتی و به عنوان خدمتکار وارد خونش شدی....اون یه خون آشام بود ازش میترسیدی ولی وقتی خواب بود ازش اطلاعات و عکس گرفتی و با مدرک از اونجا فرار کردی الان یه هفتس که نیروهاش دنبالتن و تو در زمان حال در حال پیاده روی هستی
که یهو یه ماشین جلوت می ایسته و دو نفر میان بیرون دستاتو میبندن میندازنت تو ماشین
ا.ت : هی...هی ولم کن چیکار میکنی.....دستمو وا کن
.... : هروقت کارمون باهات تموم شد میتونی بری فعلا ساکت باش وگرنه جونتو تضمین نمیکنم
ترسیدی ساکت شدی تا ببینی میخوان کجا ببرنت
وقتی رسیدین دیدی که بردنت به همونجا
همجی برات روشن شد وقتی اومدی تو به خودت اومدی که دیدی جلوی در اتاقشی
.... : قربان اوردیمش
کوک : بیارینش تو
هلت دادن داخل مقاومت میکردی که یکیشون گفت
.... : برو تو دیگه
ا.ت : نه من از اون سگ وحشی میترسم
بزور انداختنت داخلو خودشون رفتن بیرون
کوک : نمیخواد از من بترسی فقط میخوام باهات صحبت کنم...بیا بشین
با ترس رفتی جلو و روی یکی از اون صندلی ها نشستی
کوک : خب...به چه حقی از من عکس گرفتی و بعد فرار کردی ؟
ا.ت : خب کارم اینه
کوک : یعنی چی ؟
ا.ت : من مامور مخفی ام
کوک : متاسفم ولی دیگه اجازه نداری از اینجا بری بیرون
ا.ت : چیییی ؟ منظورت چیه ؟
کوک : نه تنها از من اطلاعات گرفتی بلکه میخوای آبرومم ببری
ا.ت : چرا باید آبروتو ببرم
کوک : میخوای به یه دنیا بگی که یه خون آشام پیدا کردی
ا.ت : من فقط میخواستم بفهمم کجا زندگی میکنی که بعد با نیروهام بیام دستگیرت کنم
کوک : فرقی نداره تهش میخوای به یه دنیا اینو بگی
ا.ت : اینکارو نمیکنم
کوک : از کجا مطمئن باشم ؟
بعد از بلند شد اومد سمتت ترسیدی از جات بلند شدی دوییدی سمت در تا بازش کنی ولی
تو یه مامور مخفی هستی و متوجه شدی که یه خلافکار توی شهره پس ردشو گرفتی و به عنوان خدمتکار وارد خونش شدی....اون یه خون آشام بود ازش میترسیدی ولی وقتی خواب بود ازش اطلاعات و عکس گرفتی و با مدرک از اونجا فرار کردی الان یه هفتس که نیروهاش دنبالتن و تو در زمان حال در حال پیاده روی هستی
که یهو یه ماشین جلوت می ایسته و دو نفر میان بیرون دستاتو میبندن میندازنت تو ماشین
ا.ت : هی...هی ولم کن چیکار میکنی.....دستمو وا کن
.... : هروقت کارمون باهات تموم شد میتونی بری فعلا ساکت باش وگرنه جونتو تضمین نمیکنم
ترسیدی ساکت شدی تا ببینی میخوان کجا ببرنت
وقتی رسیدین دیدی که بردنت به همونجا
همجی برات روشن شد وقتی اومدی تو به خودت اومدی که دیدی جلوی در اتاقشی
.... : قربان اوردیمش
کوک : بیارینش تو
هلت دادن داخل مقاومت میکردی که یکیشون گفت
.... : برو تو دیگه
ا.ت : نه من از اون سگ وحشی میترسم
بزور انداختنت داخلو خودشون رفتن بیرون
کوک : نمیخواد از من بترسی فقط میخوام باهات صحبت کنم...بیا بشین
با ترس رفتی جلو و روی یکی از اون صندلی ها نشستی
کوک : خب...به چه حقی از من عکس گرفتی و بعد فرار کردی ؟
ا.ت : خب کارم اینه
کوک : یعنی چی ؟
ا.ت : من مامور مخفی ام
کوک : متاسفم ولی دیگه اجازه نداری از اینجا بری بیرون
ا.ت : چیییی ؟ منظورت چیه ؟
کوک : نه تنها از من اطلاعات گرفتی بلکه میخوای آبرومم ببری
ا.ت : چرا باید آبروتو ببرم
کوک : میخوای به یه دنیا بگی که یه خون آشام پیدا کردی
ا.ت : من فقط میخواستم بفهمم کجا زندگی میکنی که بعد با نیروهام بیام دستگیرت کنم
کوک : فرقی نداره تهش میخوای به یه دنیا اینو بگی
ا.ت : اینکارو نمیکنم
کوک : از کجا مطمئن باشم ؟
بعد از بلند شد اومد سمتت ترسیدی از جات بلند شدی دوییدی سمت در تا بازش کنی ولی
- ۷.۱k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط