.
.
آغوشت خیالم را آسوده میڪند.
چسبیدهام
به ساحلے آرام...!
نه صداے موج دریا مرا شاد میڪند،
نه صداے مرغان این حوالی،
منتظرم تو مرا صدا بزنی...!
گرماے تنت خستگے را از تنم آب میڪند.
و خوابم میبرد...
خوب میدانم،
صبح ڪه چشمهایم باز شوند، خواهم پرسید:
ڪجاے این جهان خوابیدهام؟
چرا در یادم
هیچ حادثهاے مرا لمس نمیڪند؟
ڪلافهام!
مرا صدا بزن...
تا خاطرم بازگردد،
تمام آن شبها
ڪه تو را بوسیدهام...
.
آغوشت خیالم را آسوده میڪند.
چسبیدهام
به ساحلے آرام...!
نه صداے موج دریا مرا شاد میڪند،
نه صداے مرغان این حوالی،
منتظرم تو مرا صدا بزنی...!
گرماے تنت خستگے را از تنم آب میڪند.
و خوابم میبرد...
خوب میدانم،
صبح ڪه چشمهایم باز شوند، خواهم پرسید:
ڪجاے این جهان خوابیدهام؟
چرا در یادم
هیچ حادثهاے مرا لمس نمیڪند؟
ڪلافهام!
مرا صدا بزن...
تا خاطرم بازگردد،
تمام آن شبها
ڪه تو را بوسیدهام...
.
۳.۴k
۲۷ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.