فیک. دشت باز پارت ۳

پارت اول و دوم توی به پیج دیگست
ویو یونگی
یهو دیدم ا. ت غش کرده ترسیدم بلندش کردم و گذاشتم روی یه تیکه چوب. همون لحظه مادرم اومد و تن بیجون مادر ا.ت رو دید و اشک توی چشماش جمع شد. و. سرباز هارو صدا کرد و گفت تن این زن رو. کفن کنند و یه مراسم تشییع. جنازه بگیرن و باشکوه باشه. مادر یونگی اومد کنار ا. ت. و گفت همش تقصیر پدرت. عه.
ویو یونگی
مادر الان چیکار کنیم
مادر یونگی : این خونه رو کامل از اینجا تخریب کنین و این دختر رو بیار تو عمارت. و به اتاق بهش بده
یونگی : باشه. سرباز یه کالسکه خبر کن
سرباز. : چشم سرورم
ویو یونگی
تن دختر رو بلند کردن و داخل یه کالسکه گذاشتن و راه افتادیم به سمت عمارت.
ویو ا. ت
چشمام رو باز کردم و دیدم داخل یه کالسکه ام و. اروم شروع کردم به اشک ریختن. به یه عمارت رسیدیم و کالسکه وایساد به من گفتن بیا بیرون
ویو مامان یونگی
هی سرباز دختر رو ببر توی این اتاق.
الی. ( خدمتکار شخصیه مادر یونگیه )
الی : بله خانم.
مادر یونگی : برو اتاق رو تمیز کن چند دست لباس بزار و یه طبیب خبر کن ماجرا رو برای ارباب توضیح بده
الی : چشم بانوی من
مادر یونگی : هالا هم برو. برای من یه شیشه شراب بیار
الی : چشم بانوی من ولی دکتر گفتن ...
مادر یونگی : خفه. برو برام بیار
: چشم ( با ترس )
ببخشید بابت غلط املایی داشت
اگه میتونید داستان رو ذهنتون تصور کنین وایب یه فیلم انگلیسی قدیمی توی دشت ها پیراهن های بلند. و رقص های قدیمی رو داره
سوارکاری. رنگ های قهوه ای و ..... دارد امیدوارم فهمیده باشید
دیدگاه ها (۲)

پارت یک دشت باز

پارت یک دشت باز

:) ادمای مورد علاقم تایپ خودم رو دارن چه جالب ENTJ

فیک. رو بزارم. اعلام کنین دیههههههه

پارت ۸ فیک مرز خون و عشق

پارت ۱۹ فیک مرز خون و عشق

پارت ۲ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط