شکلات تلخ پارت ۸
×ا.ت کجا زندگی میکنی؟
+.......
×اوک.
+قبلا توی یکی از اتاق های دفتری که اونجا کار میکردم.
×همون دفتری که سوجون دربارش حرف زد.
+اوهوم.
×و الان؟
+کنار خیابون،پارک هر جا که بتونم.
×ا.ت میشه پیش من زندگی کنی؟
+.....
×اوک. بهت وقت میدم فکر کنی.
(تو زمان حال ا.ت ۲۳ و جیمین ۲۷سالشه)
فلش بک به ۱۰ سال قبل:
+جیمین توروخدا منو اینجا تنها نزار.
×ا.ت قول میدم یه جای خوب پیدا کردم برگردم و تو رو هم از اینجا ببرم.
(جیمین از پنجره اتاق خارج شد)
+جیمین نهههههههه(گریه)
(خب یه توضیح مختصر بدم،تو پرورشگاهی که ا.ت و جیمین اونجا بودن مدیر اونجا به بچه ها زور میگفت و اذیتشون میکرد)
فردا:
مدیر:ا.تتتتتتتتتتتتتتتتت(داد)
+ب.ب.بله
مدیر:جیمین کووووووووووو
+ب.بخدا نمیدونم.
مدیر به ا.ت سیلی زد.
مدیر:تو و جیمین خیلی صمیمین ینی چی نمیدونی ؟
+بخدا هیچی نمیدونم(گریه)
مدیر: باشه تنبیه بشی زبونت باز میشه
مدیر دست ا.ت رو گرفت و برد سمت اتاق و ا.ت رو کتک زد،همه جای بدن ا.ت کبود شده بود و خون میاومد.
مدیر: برو گمشو ظرفا رو بشور.
+چ....چشم.
ا.ت با چشمای گریون رفت و ظرف ها رو شست.سوجون هم از فرصت استفاده کرد و یکی از وسایل مهم(مثلا گوشی)مدیر رو دزدید و گذاشت تو اتاق ا.ت.
مدیر وقتی اون وسیله رو تو اتاق ا.ت پیدا کرد اونو از پرورشگاه انداخت بیرون.(خیلی تخیلی شد میدونم)
+خدایا مگه من چه گناهی کردم؟(گریه)
ا.ت با گریه تو خیابون ها قدم میزد که ینفر صداش زد.
]هی دختر خانم ، این وقت شب تو خیابون چیکار میکنی؟
+هیق...من....جایی ندارم برم.
]ینی چی؟
+من توی یکی از پرورشگاه های این دور و بر بودم ولی مدیرمون........
]اوک اوک ، میگم میخوای بیا پیش من.
+نه آقا نمیشه
]اگه با من بیای حداقل از گرسنگی نمیمیری.
+نه آقا من نمیتونم با شما........
اون مرد لباش رو روب لبای ا.ت گذاشت و نذاشت ا.ت حرفش رو ادامه بده و......(بهش تجاوز کرد و ولش کرد تو خیابون)
ولی ا.ت یه جایی رو پیدا کرد برای زندگی کردن و تونست روز هاشو بگذرونه...........
خوب بود؟
حمایت؟
+.......
×اوک.
+قبلا توی یکی از اتاق های دفتری که اونجا کار میکردم.
×همون دفتری که سوجون دربارش حرف زد.
+اوهوم.
×و الان؟
+کنار خیابون،پارک هر جا که بتونم.
×ا.ت میشه پیش من زندگی کنی؟
+.....
×اوک. بهت وقت میدم فکر کنی.
(تو زمان حال ا.ت ۲۳ و جیمین ۲۷سالشه)
فلش بک به ۱۰ سال قبل:
+جیمین توروخدا منو اینجا تنها نزار.
×ا.ت قول میدم یه جای خوب پیدا کردم برگردم و تو رو هم از اینجا ببرم.
(جیمین از پنجره اتاق خارج شد)
+جیمین نهههههههه(گریه)
(خب یه توضیح مختصر بدم،تو پرورشگاهی که ا.ت و جیمین اونجا بودن مدیر اونجا به بچه ها زور میگفت و اذیتشون میکرد)
فردا:
مدیر:ا.تتتتتتتتتتتتتتتتت(داد)
+ب.ب.بله
مدیر:جیمین کووووووووووو
+ب.بخدا نمیدونم.
مدیر به ا.ت سیلی زد.
مدیر:تو و جیمین خیلی صمیمین ینی چی نمیدونی ؟
+بخدا هیچی نمیدونم(گریه)
مدیر: باشه تنبیه بشی زبونت باز میشه
مدیر دست ا.ت رو گرفت و برد سمت اتاق و ا.ت رو کتک زد،همه جای بدن ا.ت کبود شده بود و خون میاومد.
مدیر: برو گمشو ظرفا رو بشور.
+چ....چشم.
ا.ت با چشمای گریون رفت و ظرف ها رو شست.سوجون هم از فرصت استفاده کرد و یکی از وسایل مهم(مثلا گوشی)مدیر رو دزدید و گذاشت تو اتاق ا.ت.
مدیر وقتی اون وسیله رو تو اتاق ا.ت پیدا کرد اونو از پرورشگاه انداخت بیرون.(خیلی تخیلی شد میدونم)
+خدایا مگه من چه گناهی کردم؟(گریه)
ا.ت با گریه تو خیابون ها قدم میزد که ینفر صداش زد.
]هی دختر خانم ، این وقت شب تو خیابون چیکار میکنی؟
+هیق...من....جایی ندارم برم.
]ینی چی؟
+من توی یکی از پرورشگاه های این دور و بر بودم ولی مدیرمون........
]اوک اوک ، میگم میخوای بیا پیش من.
+نه آقا نمیشه
]اگه با من بیای حداقل از گرسنگی نمیمیری.
+نه آقا من نمیتونم با شما........
اون مرد لباش رو روب لبای ا.ت گذاشت و نذاشت ا.ت حرفش رو ادامه بده و......(بهش تجاوز کرد و ولش کرد تو خیابون)
ولی ا.ت یه جایی رو پیدا کرد برای زندگی کردن و تونست روز هاشو بگذرونه...........
خوب بود؟
حمایت؟
۳.۴k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.