پارت ۲۵ آخرین تکه قلبم
#پارت_۲۵ #آخرین_تکه_قلبم
سر خیابون دکتر رجائی که رسیدیم نیما گفت :
_ایناها اینم زیدت .
عینک زده و کیف به دست !
دانشجوی وکالت دانشگاه آزاد..چه میکنه این پول با درس نخونا..پس چرا میگفتن علم بهتر است؟وقتی با پول میشه رفت دانشگاه ؟
نیمای منم خیلی دلش میخواست بره ولی یکی از درساسو پاس نشد برا همین نتونست بره ، ولی من یکم خیالم راحت شد از دخترای دانشگاهی به دوره!
پس امیر اینه ! نسبت به عکسش بهتر بود ، خیلی به آرزو میومد ، حسابی ام خوشتیپ کرده بود ،قدشم بلند بود ،ولی فک نکنم به بلندی نیمای من باشه!
آرزو ام عینک زده !
نیما براش بوق زد ، سریع سوار شد ، با نیما سلام احوال پرسی کردن ، منو آرزو هم سلام دادیم گفت سلام ، رو به آرزو ام گفت سلام چطوری؟
ولی هیشکی جوابشو نداد ، میدونستم آرزو خجالت کشیده ، ولی وای به وقتی که یخش آب شه این دختر !
تو دلم خندیدم به زایع شدن امیر !
زدم به آرزو :
_خوب شد عینک زدیا !
خندید و گفت :
_آره دیدی اینم زده!
آرزو رو به امیر گفت :
_گوشیتو بده ببینم.
امیر گوشیشو داد و گفت:
_توام گوشیتو بده!
از اونجایی که اون دوتا هواسشون نبود نیما که جلوی من بود یواش گفت:
_چقدر اعتماد موج میزنه!
ریز خندیدم و از تو آینه بهش نگاه کردم.
الان وقت خوبی برا محو هم شدن نیست ، یکی نیس بگه توی جاده آخه؟
عشق تو چه کرد با دل دیوانه ی من ؟
دیوانه ترم کرد و هرشب ویرانه ترینم..
#نظر_فراموش_نشه ❤
سر خیابون دکتر رجائی که رسیدیم نیما گفت :
_ایناها اینم زیدت .
عینک زده و کیف به دست !
دانشجوی وکالت دانشگاه آزاد..چه میکنه این پول با درس نخونا..پس چرا میگفتن علم بهتر است؟وقتی با پول میشه رفت دانشگاه ؟
نیمای منم خیلی دلش میخواست بره ولی یکی از درساسو پاس نشد برا همین نتونست بره ، ولی من یکم خیالم راحت شد از دخترای دانشگاهی به دوره!
پس امیر اینه ! نسبت به عکسش بهتر بود ، خیلی به آرزو میومد ، حسابی ام خوشتیپ کرده بود ،قدشم بلند بود ،ولی فک نکنم به بلندی نیمای من باشه!
آرزو ام عینک زده !
نیما براش بوق زد ، سریع سوار شد ، با نیما سلام احوال پرسی کردن ، منو آرزو هم سلام دادیم گفت سلام ، رو به آرزو ام گفت سلام چطوری؟
ولی هیشکی جوابشو نداد ، میدونستم آرزو خجالت کشیده ، ولی وای به وقتی که یخش آب شه این دختر !
تو دلم خندیدم به زایع شدن امیر !
زدم به آرزو :
_خوب شد عینک زدیا !
خندید و گفت :
_آره دیدی اینم زده!
آرزو رو به امیر گفت :
_گوشیتو بده ببینم.
امیر گوشیشو داد و گفت:
_توام گوشیتو بده!
از اونجایی که اون دوتا هواسشون نبود نیما که جلوی من بود یواش گفت:
_چقدر اعتماد موج میزنه!
ریز خندیدم و از تو آینه بهش نگاه کردم.
الان وقت خوبی برا محو هم شدن نیست ، یکی نیس بگه توی جاده آخه؟
عشق تو چه کرد با دل دیوانه ی من ؟
دیوانه ترم کرد و هرشب ویرانه ترینم..
#نظر_فراموش_نشه ❤
۲.۷k
۰۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.