وقتی از قتل قناری گفتی



وقتی از قتل قناری گفتی
دل پر ریخته ام وحشت کرد
وقتی آواز درختان تبر خورده ی باغ
در فضا می پیچید
از تو می پرسیدم:
«به کجا باید رفت؟»

غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از غربت تنهایی هاست
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن از ورطه هستی می داد.

یک نفر دارد فریاد زنان می گوید:
«در قفس طوطی مرد
و زبان سرخش
سر سبزش را بر باد سپرد»

من که روزی فریادم بی تشویش
می توانست جهانی را آتش بزند
در شب گیسوی تو
گم شد از وحشت خویش.

#حمید_مصدق
دیدگاه ها (۳)

پُر کن پیاله راکاین آب آتشین،دیری است ره به حالِ خرابم نمی ب...

‌در عشق تو هر حیله که کردم هیچستهر خون جگر که بیتو خوردم هیچ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط