فیک
#فیک
#درخواستی
#لینو
P¹⁰
از روی تخت بلند شدم....
ازم فاصله گرفت و نشست سر جای قبلیش....
+لی.....لین.....لینو
با خستگی دستی داخل موهاش کشید و گفت....
-بله چیشده؟
+ما.....ما....بچ....بچه.....
نتونستم ادامه شو بگم.....
-تو یادته؟
با سرعت اومد سمتم و بازو هام رو محکم گرفت
+چ...چی...چیو؟
-یادته ا.ت آره؟(داد)
بغضم شکست.....
+نه چیزی یادم نیست ولم کن(گریه)
-ا.ت تو یادته!!!!!!(بغض)
+نه هیچی یادم نیست دستامو ول کن!!!!!(گریه)
-لعنت بهت!
نزیک دیوار بودم....
پس مشت رو روی دیوار نشوند.....
-حیف که حالت خوب نیست! ولی اگه بفهمم چیزی از گذشته مون یادته و خودتو میزنی کوچه علی چپ مراعات سن سالتو نمیکنم!
دستشو از روی دیوار برداشت و رفت...
در رو بست اما قفلش نکرد....
باورم نمیشد....
منو اون.....
بچه داشتیم.....
ولی بدنیا نیومد.....
همچی باعث میشد نفسم بگیره....
کامل اینجا رو یادم بود....
تک تک لحظاتی که کنار هم گذروندیم.....
اون اتاق بچه....
اونی که الان دوها داخلش بود نه...
یکی دیگه داشتیم....
بچه مون دختر بود.....
پس باید همه چیش رو صورتی دیزاین میکردیم....
بجای سپردنش به خدمتکار....
تک تک وسایل رو خودمون چیدیمو همه کاراش رو خودمون انجام دادیم....
حتی میخواستیم ازدواج کنیم.....
رفتم سمت اون اتاق.....
درش رو باز کردم....
اما.........
#درخواستی
#لینو
P¹⁰
از روی تخت بلند شدم....
ازم فاصله گرفت و نشست سر جای قبلیش....
+لی.....لین.....لینو
با خستگی دستی داخل موهاش کشید و گفت....
-بله چیشده؟
+ما.....ما....بچ....بچه.....
نتونستم ادامه شو بگم.....
-تو یادته؟
با سرعت اومد سمتم و بازو هام رو محکم گرفت
+چ...چی...چیو؟
-یادته ا.ت آره؟(داد)
بغضم شکست.....
+نه چیزی یادم نیست ولم کن(گریه)
-ا.ت تو یادته!!!!!!(بغض)
+نه هیچی یادم نیست دستامو ول کن!!!!!(گریه)
-لعنت بهت!
نزیک دیوار بودم....
پس مشت رو روی دیوار نشوند.....
-حیف که حالت خوب نیست! ولی اگه بفهمم چیزی از گذشته مون یادته و خودتو میزنی کوچه علی چپ مراعات سن سالتو نمیکنم!
دستشو از روی دیوار برداشت و رفت...
در رو بست اما قفلش نکرد....
باورم نمیشد....
منو اون.....
بچه داشتیم.....
ولی بدنیا نیومد.....
همچی باعث میشد نفسم بگیره....
کامل اینجا رو یادم بود....
تک تک لحظاتی که کنار هم گذروندیم.....
اون اتاق بچه....
اونی که الان دوها داخلش بود نه...
یکی دیگه داشتیم....
بچه مون دختر بود.....
پس باید همه چیش رو صورتی دیزاین میکردیم....
بجای سپردنش به خدمتکار....
تک تک وسایل رو خودمون چیدیمو همه کاراش رو خودمون انجام دادیم....
حتی میخواستیم ازدواج کنیم.....
رفتم سمت اون اتاق.....
درش رو باز کردم....
اما.........
- ۱.۹k
- ۰۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط