گرگ وحشی
گـرگ وحشــی🐺⛓️
𝑷_5
✧𝐵𝐿
داشتم جارو میکردم که یه خانم که کت و شلوار پوشیده بود با یه لیوان قهوه اومد سمتم.
_ببخشید،میتونید برای آقای مین قهوه ببرید؟
بله؟،من؟..ببخشید این کارِ من..
_زود باش اون خیلی روی تایم قهوهش حساسه
به یونا نگاهی انداختم که سرشو تکون داد.
ناچار لیوان قهوه رو گرفتم و به طرف اتاق آقای مین شوگا رفتم.
نمیدونم چرا ولی احساس میکنم ازم خوشش نمیاد.
خب حق داره..چه کسی از یه نظافتچی که هیچ کسبو نداره خوشش میاد؟
پشت در اتاقش وایسادم،نفس عمیقی کشیدم و آروم در زدم.
_بیا تو
درو باز کردم و رفتم تو.
با دیدن من ابروهاشو آروم انداخت بالا.
قهوه رو گذاشتم روی میزش و تعظیم کردم.
میخواستم برگردم و برم که با حرفی که زد ایستادم
_پس آلفا هم داری
چی؟
اون داره راجب چی حرف میزنه؟
ببخشید؟،منظورتون چیه؟
_منظورم خیلی واضحه،اون آلفایی که صبح رسوندت..مگه باهاش قرار نمیزاری؟
داره راجب تهیونگ حرف میزنه..حتما صبح دیده که منو رسونده
آها..نه،اون دوستمه
سرشو به معنی فهمیدم تکون داد.
_میتونی بری
تعظیم کردم و از اتاق اومدم بیرون.
(شوگا ویو)
نمیدونم چرا یهو این سوالو ازش پرسیدم.
من همیشه انقدر فصول بودم؟
اصلا آلفا داشته باشه،چرا باید برای من مهم باشه؟
نگاهی به لیوان قهوه انداختم.
بردلشتمش و جرعه ای ازش نوشیدم.
این قهوه رو خودش درست کرده؟
فکر نکنم چون مزهاش مثل قهوه های قبله.
قهوه رو گذاشتم کنار و دوباره مشغول کار شدم.
(جیمین ویو)
ساعت چهار عصر بود و منو یونا مشغول خوردن نودل بودیم.
چندین ماهه هر روز فقط نودل میخورم،امیدوارم مریض نشم که پول کافی ندارم برم بیمارستان.
یونا همینطور که نودل میخورد پرسید:
_خونوداه ای نداری مگه نه؟
وقتی بچه بودم تصادف کردیم،مادر و پدرم دوتاشون فوت شدن و فقط من موندم،تا راهنمایی خونهی مادربزرگم زندگی میکردم،بعد که اونم از دست دادم مجبور شدم روی پاهای خودم وایسم
با ناراحتی توی چشمام نگاه میکرد.
_متاسفم..
چرا انقدر گرممه؟،الان وسط پاییزیم..
نکنه..نه امکان نداره..
الان موقعه هیت شدن نیست..
باید سریع برم بیرون و کاهنده بخرم.
سریع بلند شدم و بدون اینکه به یونا چیزی بگم زدم بیرون..فرومونم داره پخش میشه..
سریع از شرکت رفتم بیرون و به سمت یه داروخونه رفتم.
چشمام..چشمام داره سیاهی میره.
به سختی تونستم به فروشنده بگم که کاهنده میخوام.
من..من..یـ..ـهکاهنده..میخـ..میخام
سریع یه کاهنده چسبی بهم داد.
من ازش قرص یا حداقل آمپول میخواستم تا زودتر هیتم از بین بره اما انقدر حالم بد بود که همون چسبو گرفتم،سریع بازش کردم و زدم روی گردنم.
به سمت صندلی رفتم و نشستم روش.
ادامه دارد.
🌚بنظرتون پارت بعد چی میشه؟؟
𝑷_5
✧𝐵𝐿
داشتم جارو میکردم که یه خانم که کت و شلوار پوشیده بود با یه لیوان قهوه اومد سمتم.
_ببخشید،میتونید برای آقای مین قهوه ببرید؟
بله؟،من؟..ببخشید این کارِ من..
_زود باش اون خیلی روی تایم قهوهش حساسه
به یونا نگاهی انداختم که سرشو تکون داد.
ناچار لیوان قهوه رو گرفتم و به طرف اتاق آقای مین شوگا رفتم.
نمیدونم چرا ولی احساس میکنم ازم خوشش نمیاد.
خب حق داره..چه کسی از یه نظافتچی که هیچ کسبو نداره خوشش میاد؟
پشت در اتاقش وایسادم،نفس عمیقی کشیدم و آروم در زدم.
_بیا تو
درو باز کردم و رفتم تو.
با دیدن من ابروهاشو آروم انداخت بالا.
قهوه رو گذاشتم روی میزش و تعظیم کردم.
میخواستم برگردم و برم که با حرفی که زد ایستادم
_پس آلفا هم داری
چی؟
اون داره راجب چی حرف میزنه؟
ببخشید؟،منظورتون چیه؟
_منظورم خیلی واضحه،اون آلفایی که صبح رسوندت..مگه باهاش قرار نمیزاری؟
داره راجب تهیونگ حرف میزنه..حتما صبح دیده که منو رسونده
آها..نه،اون دوستمه
سرشو به معنی فهمیدم تکون داد.
_میتونی بری
تعظیم کردم و از اتاق اومدم بیرون.
(شوگا ویو)
نمیدونم چرا یهو این سوالو ازش پرسیدم.
من همیشه انقدر فصول بودم؟
اصلا آلفا داشته باشه،چرا باید برای من مهم باشه؟
نگاهی به لیوان قهوه انداختم.
بردلشتمش و جرعه ای ازش نوشیدم.
این قهوه رو خودش درست کرده؟
فکر نکنم چون مزهاش مثل قهوه های قبله.
قهوه رو گذاشتم کنار و دوباره مشغول کار شدم.
(جیمین ویو)
ساعت چهار عصر بود و منو یونا مشغول خوردن نودل بودیم.
چندین ماهه هر روز فقط نودل میخورم،امیدوارم مریض نشم که پول کافی ندارم برم بیمارستان.
یونا همینطور که نودل میخورد پرسید:
_خونوداه ای نداری مگه نه؟
وقتی بچه بودم تصادف کردیم،مادر و پدرم دوتاشون فوت شدن و فقط من موندم،تا راهنمایی خونهی مادربزرگم زندگی میکردم،بعد که اونم از دست دادم مجبور شدم روی پاهای خودم وایسم
با ناراحتی توی چشمام نگاه میکرد.
_متاسفم..
چرا انقدر گرممه؟،الان وسط پاییزیم..
نکنه..نه امکان نداره..
الان موقعه هیت شدن نیست..
باید سریع برم بیرون و کاهنده بخرم.
سریع بلند شدم و بدون اینکه به یونا چیزی بگم زدم بیرون..فرومونم داره پخش میشه..
سریع از شرکت رفتم بیرون و به سمت یه داروخونه رفتم.
چشمام..چشمام داره سیاهی میره.
به سختی تونستم به فروشنده بگم که کاهنده میخوام.
من..من..یـ..ـهکاهنده..میخـ..میخام
سریع یه کاهنده چسبی بهم داد.
من ازش قرص یا حداقل آمپول میخواستم تا زودتر هیتم از بین بره اما انقدر حالم بد بود که همون چسبو گرفتم،سریع بازش کردم و زدم روی گردنم.
به سمت صندلی رفتم و نشستم روش.
ادامه دارد.
🌚بنظرتون پارت بعد چی میشه؟؟
- ۲۱۱
- ۳۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط