گرگ وحشی

گـرگ‌ وحشــی🐺⛓️
𝑷_4
✧𝐵𝐿
بهتره زود از اینجا برم،الان فکر میکنن فضولم..
توی ایستگاه نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد.
تهیونگ؟
چرا داره بهم زنگ میزنه؟
جواب دادم
+الو..
_آیگوو،جیمین شی بلاخره سعادت داد تماسمو رو جواب داد
+سرکار بودم نتونستم جواب بدم
_به هر حال،چرا چیزی توی یخچالت نیست؟
منظورش چیه..نکنه..
+هی..چطور رفتی تو خونه‌ام؟
_امم،کاری نداشت..فقط از صاحب خونه‌ت کلید زاپاس رو گرفتم
+هوفف،به چیزی دست نزن تا بیام
و بعد سریع قطع کردم و سوار اوتوبوس شدم.
تهیونگ دوست دوران بچگیمه،اونم مثل من کسی رو نداره.
وقتی رفتم موتورش جلوی خونه پارک بود.
درو باز کردم و رفتم تو.
روی تخت نشسته بود و با گوشیش بازی میکرد.
تا منو دید بلند شد و گفت:اومدیییی،دلم برات تنگ شده بوددد
+چی شده یهو اومدی اینجا؟
_بَده اومدم بهت سر بزنم؟
به سمتم اومد و کیسه نودل رو از دستم گرفت.
_اووو،برام نودل گرفتیییی
بی حال روی تخت دراز کشیدم.
انقدر خسته بودم که بدون اینکه متوجه بشم به عالم بی خبری رفتم.
چقدر گرمه..
آروم چشمامو باز کردم.
تهیونگ کنار من روی تخت خوابیده بود و بغلم کرده بود.
تنش بوی زنبق وحشی میداد.
تهیونگ یه آلفا بود،از بچگی بقیه همه اذیتم میکردن و تهیونگ هم همیشه پشتم بود و حساب هرکی اذیتم میکرد و میزاشت کف دستش.
آروم از بغلش در امیومدم که سریع آماده بشم و برم سر کار که یهو چشماشو باز کرد.
+او..بیدار شدی؟
_اره،دیشب خیلی سرد بود،مجبور شدم بغلت کنم تا گرم بشیم
به طرف روشویی رفتم و صورتمو شستم.
+من باید برم سر کار
_میرسونمت
+لازم نیست خودم..
_خودم بیرون کار دارم
+اوکی
روی موتورش نشست و کلاه کاسکتشو پوشید.
_سوار شو
پشتش نشستم و دستمو دورش حلقه کردم.
چند دقیقه بعد جلوی شرکت ایستاد و پیاده شدم
+مرسی که رسوندیم
سرشو تکون داد و رفت.
وارد شرکت شدم و به سمت اتاق نظافت رفتم.
داشتم سطل آب و جارو رو ور میداشتم که به دختر بتا اومد توی اتاق.
دختر خوش اندامی بود،موهاش مشکی بلند بودن.
صورتش سفید و لبش قلبی شکل بود.
تعجب وار بهم نگاه کرد.
_او..شما نظافتچی جدید هستید؟
+بله،شما؟
_منم نظافتچیم،پارک یونا
+پارک جیمین هستم،شما دیروز نبودین..
به دستش اشاره کرد و گفت:یه هفته پیش وقتی داشتم تی می‌کشیدم خوردم زمین و یکم دستم آسیب دید،اما الان خوبم،ببخشید دیروز تنهایی همه کارا رو کردی
سطل و جارو رو برداشتم.
+مشکلی نداره،بهتره زود شروع کنیم.
داشتم جارو میکردم که یه خانم که ما شلوار پوشیده بود با یه لیوان قهوه اومد سمتم.
_ببخشید،میتونید برای آقای مین قهوه ببرید؟
ادامه دارد.
🌚منتظر پارت بعدی باشید که قرار اتفاقای قشنگی بیوفته.
دیدگاه ها (۰)

گـرگ‌ وحشــی🐺⛓️𝑷_3✧𝐵𝐿شرکتی که برای استخدام آگهی گذاشته بود خ...

گـرگ‌ وحشــی🐺⛓️𝑷_2✧𝐵𝐿چند قدم رفتم عقب و سرمو انداختم پایین ب...

تکپارتیموضوع:وقتی بی خبر میره سفر کاریاز زبون شوگا:از چند رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط