داستانشب

#داستان_شب...



زن و مردی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد هنگام صرف صبحانه زن متوجه شد که همسایه اش در حال آویزان کردن رخت های شسته است. به همسرش گفت: لباس ها را چندان تمیز نشسته است. احتمالا بلد نیست لباس بشوید. مرد هیچ نگفت. هر بار که زن همسایه لباس های شسته را آویزان می کرد، او همان حرف ها را تکرار می کرد. یک روز با تعجب متوجه شد همسایه لباس های تمیز را روی طناب پهن کرده است به همسرش گفت: یاد گرفته چه طور لباس بشوید. مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم. چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید...


#شب_خوش...
دیدگاه ها (۳)

#فال_روزانه...#فال_حافظ...فال امروز شما سه شنبه 9 مرداد 97فا...

#فال_روزانه...#فال_حافظ...فال امروز شما سه شنبه 9 مرداد 97فا...

#بدانیم...ﺍﮔﺮ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮔﻮﺵ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻮﯾ...

#Wallpaper#Back_ground

WISH MEET YOUPART 16ویو روز بعدادمین. ا/ت صبح زود بیدار شد و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط