در آغوش دشمن

پارت ۳


او حتی در زندگی واقعی نیز تاثیرگذارتر بود. قدبلند و خوش‌اندام، با کت و شلوار مشکی که گویی برای اندامش دوخته شده بود. نگاهش از بالای پله‌ها به آرامی بر جمعیت گردش کرد و سپس، برای یک لحظه، بر ا.ت توقف کرد.

ا.ت احساس کرد نفسش در سینه حبس شده. آیا او را تشخیص داده بود؟ اما نگاه جی مین به سرعت عبور کرد و او به آرامی از پله‌ها پایین آمد.

صدای مدیر خدمات در گوشش پیچید: "ایستاده چه کار می‌کنی؟ برو کارت را انجام بده."

اما ا.ت می‌دانست که این فقط آغاز ماجرا بود. او باید راهی برای ورود به طبقه بالا پیدا می‌کرد، و این به معنای عبور از نگهبانان و سیستم امنیتی بود - و همه اینها در حالی که مورد توجه مستقیم خود پارک جی مین قرار داشت.

ا.ت سینی نوشیدنی را محکم‌تر در دستانش گرفت و به میان جمعیت برگشت. از گوشه چشم می‌دید که جیمین در مرکز سالن ایستاده، احاطه شده توسط مردانی که با احترام به او تعظیم می‌کردند

او در حین سرو نوشیدنی، توجه‌اش به مکالمه‌ای جلب شد که از نزدیکش رد می‌شد:

"...شنیده‌ای که هفته پیش دوباره یک قاچاقچی را نابود کرد؟ می‌گویند با دستان خالی..."

"جیمین فقط با کسانی مدارا می‌کند که به قوانینش احترام بگذارند. و قوانینش ساده است: خیانت نکن."

ا.ت احساس کرد گلوگاهش خشک شده. او دقیقاً همین کار را کرده بود. خیانت. نفوذ در قلمروی مردی که هیچ رحمی برای خائنان نداشت.

ساعت از نه گذشت. سه ساعت دیگر تا پایان مهمانی مانده بود. ا.ت باید برنامه‌ریزی می‌کرد. به سمت گوشه‌ای آرام از سالن رفت، جایی که پرده‌های مخملین سنگین پنجره‌ها را پوشانده بود.

از طریق میکروفون مخفی با تیم پشتیبانی ارتباط برقرار کرد: "موقعیت A2. دو راهپله با دو نگهبان در هر کدام. دوربین‌های امنیتی در هر گوشه. پیشنهادات؟"

پاسخ بعد از چند لحظه آمد: "تا ساعت یازده صبر کن. اکثر مهمانان مست خواهند شد. از آشپزخانه عبور کن، احتمالاً راه خدمه به طبقه بالا وجود دارد."

درست در همین لحظه، صدایی آرام پشت سرش شنید


خمارییییی🤭

شرایط:
۱۵ تا لایک
🩷🌸
دیدگاه ها (۰)

سلام خوشگلا من فیک نویسم خوشحال میشم منو حمایت کنید یه توضی...

در آغوش دشمن

love Between the Tides¹³(شما به جای من موضوع این پارت رو تو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط