پارت 3 فصل 2 راهیه بهشت
پارت 3 فصل 2 راهیه بهشت
بهم لبخند زد
جیهوپ : خواهش میکنم من دیگه میرم فردا میبینمت
ا/ت : باشه خداحافظ
جیهوپ : خداحافظ
رفتش نشستم روی صندلی این دیگه کی بود اگه قدرتمو وقتی خوابم ازم بگیره چی
اون شب نتونستم بخوابم صبح شده بود ولی من هنوز رو تخت نشسته بودم پاشدم رفتم بیرون کنار همون درختی که اولین بار باهاش حرف زدم روی ریشش که حجیم شده بود و محکم بود نشستم چشماشو باز کرد
ا/ت : سلام خوبی؟
درخت : تویی ا/ت
ا/ت : خودمم ، اومدم بهت سر بزنم
درخت : خوشحالم که میبینمت
ا/ت : منم همینطور میخوام برات یه اسم بزارم
درخت : چه اسمی؟
ا/ت : خب جینک چطوره؟
درخت : قشنگه
درخت میشه یه کمکی بهم بکنی؟
ا/ت : البته
درخت : برگای زردم خیلی زیاد شده میشه برشون داری تا جدید دربیان؟
ا/ت : من نمیتونم یعنی بلد نیستم
درخت : تو میتونی من بهت اعتماد دارم
ا/ت : بنظرت میتونم؟
درخت : من بهت اعتماد دارم میدونم که میتونی
ا/ت : امیدوارم
رفت بالای درخت وایسادم دستامو تکون دادم ولی نشد هر کاری کردم نشد رفتم دونه دونه برگارو بردارم تا دست زدم بهش همشون جدا شدن و بالا سرم تو هوا معلق بودن یهو ول شدن و ریختن رو سرم افتادم زمین اونا هم روم افتادن زدم شون کنار و به درخت نگاه کردم داشت بهم میخندید
درخت : ممنونم
ا/ت : بهم نخند خب نمیدونستم قراره اینطوری بشه
بلند تر خندید منم خندم گرفته بود
ا/ت : نخند دیگه
درخت : باشه باشه بازم ممنونم
ا/ت : خواهش میکنم ولی حالا باید با اینا چیکار کنم
درخت : باید از بین ببریشون
ا/ت : چجوری؟
درخت : نمیدونم
هر کاری کردم نشد اصلا نشد که نشد همشونو جمع کردم و گزاشتم بغل دیوار تا شب از جیهوپ بپرسم
تا شب به همه ی گیاها سر زدم با همشون حرف زدم خسته شدم رفتم خونه یه چیزی خوردم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم و پرواز کردم به سمت آسمون جیهوپو دیدم با خودش حرف میزد
جیهوپ : یعنی خب آره خوب میشه اگه بشه چقدر خوب میشه وایییی
بهش خندیدم که برگشت منو که دید تعجب کرد
جیهوپ : تویی ا/ت ترسیدم چرا یهویی میای
ا/ت : نخواستم مزاحم حرفات به خودت بشم
دوباره بهش خندیدم
جیهوپ : چیه مگه تو با خودت حرف نمیزنی؟
ا/ت : چرا چرا خب گفتی بهم یاد میدی که چجوری از قدرتم استفاده کنم
جیهوپ : آره درسته خب از کجا شروع کنیم؟
ا/ت : خب راستش این برگای زرد درختا ریخته زمین نمیدونم چجوری از بینشون ببرم
بهم خندید
جیهوپ : چجوری کارت به اونجا رسید
منم خندیدم
ا/ت : کاره دیگه پیش میاد
جیهوپ : برای اون باید دستتو صاف بگیری ببین
بهم نشون داد که باید چیکار کنم همه چی رو بهم یاد داد کلی با هم خندیدیم حالا دیگه میتونم از قدرت ام استفاده کنم
ا/ت : یه سوال بپرسم؟
جیهوپ : البته
ا/ت : تو چرا بال نداری؟
بازم خندید منم خندیدم
ا/ت : آخه به چی میخندی
جیهوپ : خب ببین تو تنها الاهه ای هستی که بال داری تو و شیطان شما 2 تا فقط بال دارید ما بدون بال پرواز میکنیم
ا/ت : چه باحال
جیهوپ : هوم
ا/ت : خونه ی تو کجاس؟ میشه خونتو بهم نشون بدی ؟
جیهوپ : البته که میشه دنبالم بیا
رفت منم دنبالش رفتم یه خونه بود اونجا سرمه ای بود رنگ آسمونی که شب باشه خیلی قشنگ بود اکلیلی بود
ا/ت : وای چه قشنگه
اومدیم روی زمین جلوی در وایسادیم درو باز کرد که دوییدم داخل
ا/ت : چه قشنگه اینجا زندگی میکنی؟
جیهوپ : آره
ا/ت : وای اینارو
کلی ماه و ستاره درخشان روی دیوار چسبیده بود شبنم بود به اودم توی خونه روشن کرده بود چقدر قشنگ بود
ا/ت : رفتم توی یکی از اتاقا
ا/ت : وای میگما اینجا خیلی قشنگه
جیهوپ : خوشت اومد؟
ا/ت : خیلی زیاد
جیهوپ : چیزی میخوری آبی چیزی؟
ا/ت : نه خیلی ممنون
جیهوپ : باشه
رفت روی صندلی کنار اون نشست منم رفتم کنارش نشستم
ا/ت : تو چند ساله اینجایی؟
جیهوپ : خب 200 سالی میشه
ا/ت : چی( با داد )
جیهوپ : چرا داد میزنی
ا/ت : تو الان چند سالته ؟
جیهوپ : 220 سالمه
ا/ت : از 20 سالگی اومدی اینجا؟
جیهوپ : آره اینجا دیگه آخر راهه هیچ وقت نمیتونی از اینجا بری هیچ وقتم نمیمیری شبیه بهشته اینجا
ا/ت : چه قشنگ
جیهوپ : خیلی قشنگه
ا/ت : میشه راجب همون شیطان یکم بیشتر بگی
جیهوپ : خب من و اون قبلا با هم دوست بودیم اونم قبلا اینجا زندگی میکرد ولی بخاطر کارایی که کرد پرت شد به دنیای خودش اونجا مخصوص خودشه و شد شیطان و رابطه ما هم قطع شد و دیگه با هم دوست نبودیم اون یه دوست دختر داشت که آتیشش زد کلا اینطوریه دیگه بی رحم و خشن بخاطر همین کاراش این بلا ها سرش اومد
ا/ت : معلومه دلت پُره
جیهوپ : خیلی زیاد
ا/ت : یعنی دیگه امکان نداره باهاش دوست بشی ؟
جیهوپ : نه اون دیگه دوست من نیست
ا/ت : ببخشید یادت انداختم
بهم لبخند زد
جیهوپ : خواهش میکنم من دیگه میرم فردا میبینمت
ا/ت : باشه خداحافظ
جیهوپ : خداحافظ
رفتش نشستم روی صندلی این دیگه کی بود اگه قدرتمو وقتی خوابم ازم بگیره چی
اون شب نتونستم بخوابم صبح شده بود ولی من هنوز رو تخت نشسته بودم پاشدم رفتم بیرون کنار همون درختی که اولین بار باهاش حرف زدم روی ریشش که حجیم شده بود و محکم بود نشستم چشماشو باز کرد
ا/ت : سلام خوبی؟
درخت : تویی ا/ت
ا/ت : خودمم ، اومدم بهت سر بزنم
درخت : خوشحالم که میبینمت
ا/ت : منم همینطور میخوام برات یه اسم بزارم
درخت : چه اسمی؟
ا/ت : خب جینک چطوره؟
درخت : قشنگه
درخت میشه یه کمکی بهم بکنی؟
ا/ت : البته
درخت : برگای زردم خیلی زیاد شده میشه برشون داری تا جدید دربیان؟
ا/ت : من نمیتونم یعنی بلد نیستم
درخت : تو میتونی من بهت اعتماد دارم
ا/ت : بنظرت میتونم؟
درخت : من بهت اعتماد دارم میدونم که میتونی
ا/ت : امیدوارم
رفت بالای درخت وایسادم دستامو تکون دادم ولی نشد هر کاری کردم نشد رفتم دونه دونه برگارو بردارم تا دست زدم بهش همشون جدا شدن و بالا سرم تو هوا معلق بودن یهو ول شدن و ریختن رو سرم افتادم زمین اونا هم روم افتادن زدم شون کنار و به درخت نگاه کردم داشت بهم میخندید
درخت : ممنونم
ا/ت : بهم نخند خب نمیدونستم قراره اینطوری بشه
بلند تر خندید منم خندم گرفته بود
ا/ت : نخند دیگه
درخت : باشه باشه بازم ممنونم
ا/ت : خواهش میکنم ولی حالا باید با اینا چیکار کنم
درخت : باید از بین ببریشون
ا/ت : چجوری؟
درخت : نمیدونم
هر کاری کردم نشد اصلا نشد که نشد همشونو جمع کردم و گزاشتم بغل دیوار تا شب از جیهوپ بپرسم
تا شب به همه ی گیاها سر زدم با همشون حرف زدم خسته شدم رفتم خونه یه چیزی خوردم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم و پرواز کردم به سمت آسمون جیهوپو دیدم با خودش حرف میزد
جیهوپ : یعنی خب آره خوب میشه اگه بشه چقدر خوب میشه وایییی
بهش خندیدم که برگشت منو که دید تعجب کرد
جیهوپ : تویی ا/ت ترسیدم چرا یهویی میای
ا/ت : نخواستم مزاحم حرفات به خودت بشم
دوباره بهش خندیدم
جیهوپ : چیه مگه تو با خودت حرف نمیزنی؟
ا/ت : چرا چرا خب گفتی بهم یاد میدی که چجوری از قدرتم استفاده کنم
جیهوپ : آره درسته خب از کجا شروع کنیم؟
ا/ت : خب راستش این برگای زرد درختا ریخته زمین نمیدونم چجوری از بینشون ببرم
بهم خندید
جیهوپ : چجوری کارت به اونجا رسید
منم خندیدم
ا/ت : کاره دیگه پیش میاد
جیهوپ : برای اون باید دستتو صاف بگیری ببین
بهم نشون داد که باید چیکار کنم همه چی رو بهم یاد داد کلی با هم خندیدیم حالا دیگه میتونم از قدرت ام استفاده کنم
ا/ت : یه سوال بپرسم؟
جیهوپ : البته
ا/ت : تو چرا بال نداری؟
بازم خندید منم خندیدم
ا/ت : آخه به چی میخندی
جیهوپ : خب ببین تو تنها الاهه ای هستی که بال داری تو و شیطان شما 2 تا فقط بال دارید ما بدون بال پرواز میکنیم
ا/ت : چه باحال
جیهوپ : هوم
ا/ت : خونه ی تو کجاس؟ میشه خونتو بهم نشون بدی ؟
جیهوپ : البته که میشه دنبالم بیا
رفت منم دنبالش رفتم یه خونه بود اونجا سرمه ای بود رنگ آسمونی که شب باشه خیلی قشنگ بود اکلیلی بود
ا/ت : وای چه قشنگه
اومدیم روی زمین جلوی در وایسادیم درو باز کرد که دوییدم داخل
ا/ت : چه قشنگه اینجا زندگی میکنی؟
جیهوپ : آره
ا/ت : وای اینارو
کلی ماه و ستاره درخشان روی دیوار چسبیده بود شبنم بود به اودم توی خونه روشن کرده بود چقدر قشنگ بود
ا/ت : رفتم توی یکی از اتاقا
ا/ت : وای میگما اینجا خیلی قشنگه
جیهوپ : خوشت اومد؟
ا/ت : خیلی زیاد
جیهوپ : چیزی میخوری آبی چیزی؟
ا/ت : نه خیلی ممنون
جیهوپ : باشه
رفت روی صندلی کنار اون نشست منم رفتم کنارش نشستم
ا/ت : تو چند ساله اینجایی؟
جیهوپ : خب 200 سالی میشه
ا/ت : چی( با داد )
جیهوپ : چرا داد میزنی
ا/ت : تو الان چند سالته ؟
جیهوپ : 220 سالمه
ا/ت : از 20 سالگی اومدی اینجا؟
جیهوپ : آره اینجا دیگه آخر راهه هیچ وقت نمیتونی از اینجا بری هیچ وقتم نمیمیری شبیه بهشته اینجا
ا/ت : چه قشنگ
جیهوپ : خیلی قشنگه
ا/ت : میشه راجب همون شیطان یکم بیشتر بگی
جیهوپ : خب من و اون قبلا با هم دوست بودیم اونم قبلا اینجا زندگی میکرد ولی بخاطر کارایی که کرد پرت شد به دنیای خودش اونجا مخصوص خودشه و شد شیطان و رابطه ما هم قطع شد و دیگه با هم دوست نبودیم اون یه دوست دختر داشت که آتیشش زد کلا اینطوریه دیگه بی رحم و خشن بخاطر همین کاراش این بلا ها سرش اومد
ا/ت : معلومه دلت پُره
جیهوپ : خیلی زیاد
ا/ت : یعنی دیگه امکان نداره باهاش دوست بشی ؟
جیهوپ : نه اون دیگه دوست من نیست
ا/ت : ببخشید یادت انداختم
۱۱۸.۸k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.