پارت 2 فصل 2 راهیه بهشت
پارت 2 فصل 2 راهیه بهشت
/ت : چی شده چرا اینطوری نگاه میکنید؟
جیهوپ : خیلی بهت میاد
پدر : پسرم راست میگه
ا/ت : ممنونم راستی تو چی تو الاهه کجا هستی؟
جیهوپ : من الاهه آسمونم اونجا زندگی میکنم
پدر : راستی پسرم حالا که صحبت زندگی شد به ا/تم نشون بده کجا باید زندگی کنه
جیهوپ : چشم پدر
بعدم رو به من گفت :
جیهوپ : دنبال من بیا
جیهوپ : خداحافظ پدر
ا/ت : خداحافظ
قبلا بهم یاد داده بود چجوری پرواز کنم خودش که همینطوری میرفت اصلا مراعات نمیکنه با بدبختی دنبالش رفتم از دور یه قصرو دیدم خیلی بزرگ بود رفت و جلوش وایساد
جیهوپ : اینجا خونه ی توعه اینجا زندگی میکنی
ا/ت : ممنونم
جیهوپ : هر موقع به کمک نیاز داشتی من اون بالام توی آسمون فقط آسمون و طبیعت با هم ارتباط دارن هیچ قدرت دیگه ای با یه قدرت دیگه ارتباط نداره و نمیتونه بیاد تو زمین یکی دیگه
ا/ت : چه باحال
جیهوپ : آره خیلی باحاله
ا/ت : باشه ممنونم
جیهوپ : خواهش میکنم
رفتش منم رفتم داخل خونه خیلی قشنگ بود کلی کفشدوزک داخل خونه بود خیلی قشنگ بودن رفتم طبقه بالا چند تا اتاق داشت در یکیشو باز کردم و رفتم داخل همه جا سبز بود همرنگ طبیعت واقعا قشنگ بود رفتم سمت کمد لباس داشت کلی لباس داخلش بود وقتی همه جارو گشتم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم یه دُرس سفید گشاد با یه شلوار گرمکن مشکی با خطای سفید پوشیدم این ریشه هایی که دوره سرم پیچیده اصلا در نمیاد جزوی از من شده انگار رو نشستم رو تخت و خوابیدم بعد از اون همه مرحله واقعا خسته بودم از فردا کارمو شروع میکنم نفهمیدم کی خوابم برد
.....................
وقتی بیدار شدم شب شده بود پاشدم رفتم آشپزخونه ببینم چی داریم فقط گیاه و سبزیجات داشتیم همونم خوبه نشستم خواستم لقمه اولو بخورم که صدای وحشتناکی از آسمون اومد پاشدم از پنجره نگاه کردم پنجره زیاد از حد بزرگی بود آسمون قرمز شده بود و رعد و برق میزد حتما داره بارون میاد رفتم بشینم که صدای داد اومد خیلی بلند بود درو باز کردم و نگاه کردم به آسمون جیهوپو شناختم ولی اون یکی کیه حتما دعواشون شده درو بستم و رفتم داخل
جیهوپ ویو
جیهوپ : مگه نگفتم دیگه نیا عوضی( با داد )
شیطان : چرا گفتی ولی من اهمیت ندادم به حرفت
جیهوپ : چی میخوای از جونم
شیطان : شنیدم الاهه طبیعتم انتخاب شد میخوام اونم ببینم کجاس
جیهوپ : به تو چه که کجاس
شیطان : نگو خودم پیداش میکنم
جیهوپ : هیچ کاری نمیتونی بکنی( با داد )
یهو یه صدای خیلی بلند اومد قلبم اومد تو دهنم این چه جورشه نتونستم جلوشو بگیره و رفت پایین عمارت ا/تو دید و رفت سمتش من زورم بهش نمیرسه اون قدرتش بیشتره فقط ا/ت میتونه جلوش وایسه چون قدرت طبیعت خیلی زیاده که ا/ت هیچی نمیدونه نمیدونه چجوری از قدرتش استفاده کنه رفت سمت عمارت و درو شکست و رفت داخل
شیطان : کجایی کوچولو بیا بیرون
نشسته بود داشت غذا میخورد کارو که دید تعجب کرد
ا/ت : اینجا چخبره
شیطان : پس تویی
رفت جلوتر و روبروش وایساد
شیطان : من ازت یه چیزی میخوام اگه بهم بدی میرم
ا/ت : چی
شیطان گردنبندتو
جیهوپ : نه ا/ت
برگشتم سمت منو دهنمو بست اینم یکی از قدرت اش بود با دستام بهش علامت دادم که اینکارو نکنه که اونارو هم بست
شیطان : به حرف اون گوش نده تو اون گردنبندو بهم بده
ا/ت : نمیدم
شیطان : گفتم بده
ا/ت ویو
ا/ت : منم گفتم نمیدم
شیطان : باشه خودم میگیرم
داشت میومد نزدیک تر که انگشت اشارمو گرفتم سمتش یه چیزی بهش پرت شد که پرتش کرد طرف دیوار
شیطان : آخخ لعنتی
یه دستبند بهش وصل بود که صدا داد
شیطان : من میرم ولی بازم میام
رفتش وقتی رفت جیهوپ آزاد شد و افتاد زمین رفتم سمتش روی زانو هام نشستم
ا/ت : خوبی حالت خوبه ؟
جیهوپ : خوبم خوبم
بهش کمک کردم که بیاد و بشینه روی صندلی
ا/ت : مطمعنی خوبی؟
جیهوپ : آره ممنونم
ا/ت : اون کی بود؟
جیهوپ : اون شیطانه
ا/ت : برای چی اومده بود؟
جیهوپ : برای دیدن تو تا گردنبندتو بگیره
ا/ت : گردنبند منو میخواد چیکار؟
جیهوپ : برای اینکه قدرت تورو میخواد چند قرنه که منتظره الاهه طبیعت انتخاب بشه تا بتونه قدرتشو ازش بگیره وقتی فهمید انتخاب شده اومد تا قدرتتو بگیره
ا/ت : اون چی بود که به دستش بسته بود ؟
جیهوپ : اون مقدار جونشه نمیتونه توی این دنیا دووم بیاره باید برگرده دنیای خودش اگرنه میمیره
ا/ت : خیلی قدرتش زیاده
جیهوپ : قدرت تو از اون بیشتره ولی باید یاد بگیری چجوری ازش استفاده کنی
ا/ت : چجوری باید یاد بگیرم
جیهوپ : فردا شب بیا تو آسمون بهت یاد میدم
ا/ت : ممنونم
بهم لبخند زد
جیهوپ : خواهش میکنم من دیگه میرم فردا میبینمت
/ت : چی شده چرا اینطوری نگاه میکنید؟
جیهوپ : خیلی بهت میاد
پدر : پسرم راست میگه
ا/ت : ممنونم راستی تو چی تو الاهه کجا هستی؟
جیهوپ : من الاهه آسمونم اونجا زندگی میکنم
پدر : راستی پسرم حالا که صحبت زندگی شد به ا/تم نشون بده کجا باید زندگی کنه
جیهوپ : چشم پدر
بعدم رو به من گفت :
جیهوپ : دنبال من بیا
جیهوپ : خداحافظ پدر
ا/ت : خداحافظ
قبلا بهم یاد داده بود چجوری پرواز کنم خودش که همینطوری میرفت اصلا مراعات نمیکنه با بدبختی دنبالش رفتم از دور یه قصرو دیدم خیلی بزرگ بود رفت و جلوش وایساد
جیهوپ : اینجا خونه ی توعه اینجا زندگی میکنی
ا/ت : ممنونم
جیهوپ : هر موقع به کمک نیاز داشتی من اون بالام توی آسمون فقط آسمون و طبیعت با هم ارتباط دارن هیچ قدرت دیگه ای با یه قدرت دیگه ارتباط نداره و نمیتونه بیاد تو زمین یکی دیگه
ا/ت : چه باحال
جیهوپ : آره خیلی باحاله
ا/ت : باشه ممنونم
جیهوپ : خواهش میکنم
رفتش منم رفتم داخل خونه خیلی قشنگ بود کلی کفشدوزک داخل خونه بود خیلی قشنگ بودن رفتم طبقه بالا چند تا اتاق داشت در یکیشو باز کردم و رفتم داخل همه جا سبز بود همرنگ طبیعت واقعا قشنگ بود رفتم سمت کمد لباس داشت کلی لباس داخلش بود وقتی همه جارو گشتم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم یه دُرس سفید گشاد با یه شلوار گرمکن مشکی با خطای سفید پوشیدم این ریشه هایی که دوره سرم پیچیده اصلا در نمیاد جزوی از من شده انگار رو نشستم رو تخت و خوابیدم بعد از اون همه مرحله واقعا خسته بودم از فردا کارمو شروع میکنم نفهمیدم کی خوابم برد
.....................
وقتی بیدار شدم شب شده بود پاشدم رفتم آشپزخونه ببینم چی داریم فقط گیاه و سبزیجات داشتیم همونم خوبه نشستم خواستم لقمه اولو بخورم که صدای وحشتناکی از آسمون اومد پاشدم از پنجره نگاه کردم پنجره زیاد از حد بزرگی بود آسمون قرمز شده بود و رعد و برق میزد حتما داره بارون میاد رفتم بشینم که صدای داد اومد خیلی بلند بود درو باز کردم و نگاه کردم به آسمون جیهوپو شناختم ولی اون یکی کیه حتما دعواشون شده درو بستم و رفتم داخل
جیهوپ ویو
جیهوپ : مگه نگفتم دیگه نیا عوضی( با داد )
شیطان : چرا گفتی ولی من اهمیت ندادم به حرفت
جیهوپ : چی میخوای از جونم
شیطان : شنیدم الاهه طبیعتم انتخاب شد میخوام اونم ببینم کجاس
جیهوپ : به تو چه که کجاس
شیطان : نگو خودم پیداش میکنم
جیهوپ : هیچ کاری نمیتونی بکنی( با داد )
یهو یه صدای خیلی بلند اومد قلبم اومد تو دهنم این چه جورشه نتونستم جلوشو بگیره و رفت پایین عمارت ا/تو دید و رفت سمتش من زورم بهش نمیرسه اون قدرتش بیشتره فقط ا/ت میتونه جلوش وایسه چون قدرت طبیعت خیلی زیاده که ا/ت هیچی نمیدونه نمیدونه چجوری از قدرتش استفاده کنه رفت سمت عمارت و درو شکست و رفت داخل
شیطان : کجایی کوچولو بیا بیرون
نشسته بود داشت غذا میخورد کارو که دید تعجب کرد
ا/ت : اینجا چخبره
شیطان : پس تویی
رفت جلوتر و روبروش وایساد
شیطان : من ازت یه چیزی میخوام اگه بهم بدی میرم
ا/ت : چی
شیطان گردنبندتو
جیهوپ : نه ا/ت
برگشتم سمت منو دهنمو بست اینم یکی از قدرت اش بود با دستام بهش علامت دادم که اینکارو نکنه که اونارو هم بست
شیطان : به حرف اون گوش نده تو اون گردنبندو بهم بده
ا/ت : نمیدم
شیطان : گفتم بده
ا/ت ویو
ا/ت : منم گفتم نمیدم
شیطان : باشه خودم میگیرم
داشت میومد نزدیک تر که انگشت اشارمو گرفتم سمتش یه چیزی بهش پرت شد که پرتش کرد طرف دیوار
شیطان : آخخ لعنتی
یه دستبند بهش وصل بود که صدا داد
شیطان : من میرم ولی بازم میام
رفتش وقتی رفت جیهوپ آزاد شد و افتاد زمین رفتم سمتش روی زانو هام نشستم
ا/ت : خوبی حالت خوبه ؟
جیهوپ : خوبم خوبم
بهش کمک کردم که بیاد و بشینه روی صندلی
ا/ت : مطمعنی خوبی؟
جیهوپ : آره ممنونم
ا/ت : اون کی بود؟
جیهوپ : اون شیطانه
ا/ت : برای چی اومده بود؟
جیهوپ : برای دیدن تو تا گردنبندتو بگیره
ا/ت : گردنبند منو میخواد چیکار؟
جیهوپ : برای اینکه قدرت تورو میخواد چند قرنه که منتظره الاهه طبیعت انتخاب بشه تا بتونه قدرتشو ازش بگیره وقتی فهمید انتخاب شده اومد تا قدرتتو بگیره
ا/ت : اون چی بود که به دستش بسته بود ؟
جیهوپ : اون مقدار جونشه نمیتونه توی این دنیا دووم بیاره باید برگرده دنیای خودش اگرنه میمیره
ا/ت : خیلی قدرتش زیاده
جیهوپ : قدرت تو از اون بیشتره ولی باید یاد بگیری چجوری ازش استفاده کنی
ا/ت : چجوری باید یاد بگیرم
جیهوپ : فردا شب بیا تو آسمون بهت یاد میدم
ا/ت : ممنونم
بهم لبخند زد
جیهوپ : خواهش میکنم من دیگه میرم فردا میبینمت
۶۶.۹k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.