تو خوشبختی ...
تو خوشبختی ...
آن هنگام که خورشید را به عمق هزارتویِ نگاهت می خوانی ، سقف ها و سایه ها را پس می زنی و به تماشای پرواز پرندگان آزاد می نشینی .
#نرگس_صرافیان ✍ #شهید_محسن_حیدری ❤ ️ #دیدبان
با اینکه تخصص بالایی داشت ولی با درخواست خودش دیده بان گروه آتشبار شد. ساعتها پشت دوربین، دیده بانی میکرد، از خستگی چشمانش قرمز میشد. مأموریتش را که انجام میداد بین آن میرفت به روستا هم سر میزد. بچههای حزب الله دوربینی هم آنجا گذاشته بودند که محسن دیدبانی میکرد. قرار بود در منطقه ای عملیات انجام بگیرد ولی محسن مانع آن عملیات شد. گفته بود در این منطقه زن و بچه دیده است. خیلی دقت داشت طوری گرا بدهد که خونی به ناحق ریخته نشود...
دیدبان گاهی در تیررس تک تیر انداز ها بود، محسن یک تفنگ قناسه تحویل گرفته و در کنار کار دیدبانی و گرا دادن به دنبال جلوگیری از فعالیت تک تیرانداز دشمن بود. سعی میکرد که به بهترین نحو کارش را انجام دهد...
وظایفش را بدون بهانه به خوبی انجام میداد. ساعت 2 نصف شب رفته بود نزدیک دشمن دیده بانی کند. آن شب آماده باش داده بودند و قرار شد تا صبح همه آماده باشند. محسن داخل سنگری در 1500 متری تکفیری ها با یکی از سوری ها تا صبح در مورد مسائل اعتقادی صحبت می کند، میگفت تا جایی که امکان اصلاح افراد هست باید تلاش کنیم و اعتقاداتمان را بگوییم...
نزدیک عید فطر سال 92 بود و به رزمندگان مقدار کمیپول سوریه ای به عنوان عیدی داده بودند، با فرمانده هماهنگ کرده بود تا در یکی از مساجد روزانه نیم ساعت کلاس قرآن برگزار کند. عیدی اش شد هدیه تشویقی به بچههای روستایی کلاس قرآن.
وقتی با ماشین در روستا عبور میکردند بچه ها شعارمیدادند "الله محی الجیش" محسن سرش را بیرون میکرد و میگفت "الله محی الاطفال" یعنی خدا بچه ها را حفظ کند...
قرار بود به مناسبت عید فطر به رزمندگان عیدی بدهند به فرمانده اش گفته بود، در جلسات نگو که نیروهای من عیدی نگرفته اند یا اگر گفتی اسم من را نیاور، من برای پول نیامده ام...
#شهید_محسن_حیدری ❤
️ #مدافع_سبزحرم
#خاکیان_خدایی
آن هنگام که خورشید را به عمق هزارتویِ نگاهت می خوانی ، سقف ها و سایه ها را پس می زنی و به تماشای پرواز پرندگان آزاد می نشینی .
#نرگس_صرافیان ✍ #شهید_محسن_حیدری ❤ ️ #دیدبان
با اینکه تخصص بالایی داشت ولی با درخواست خودش دیده بان گروه آتشبار شد. ساعتها پشت دوربین، دیده بانی میکرد، از خستگی چشمانش قرمز میشد. مأموریتش را که انجام میداد بین آن میرفت به روستا هم سر میزد. بچههای حزب الله دوربینی هم آنجا گذاشته بودند که محسن دیدبانی میکرد. قرار بود در منطقه ای عملیات انجام بگیرد ولی محسن مانع آن عملیات شد. گفته بود در این منطقه زن و بچه دیده است. خیلی دقت داشت طوری گرا بدهد که خونی به ناحق ریخته نشود...
دیدبان گاهی در تیررس تک تیر انداز ها بود، محسن یک تفنگ قناسه تحویل گرفته و در کنار کار دیدبانی و گرا دادن به دنبال جلوگیری از فعالیت تک تیرانداز دشمن بود. سعی میکرد که به بهترین نحو کارش را انجام دهد...
وظایفش را بدون بهانه به خوبی انجام میداد. ساعت 2 نصف شب رفته بود نزدیک دشمن دیده بانی کند. آن شب آماده باش داده بودند و قرار شد تا صبح همه آماده باشند. محسن داخل سنگری در 1500 متری تکفیری ها با یکی از سوری ها تا صبح در مورد مسائل اعتقادی صحبت می کند، میگفت تا جایی که امکان اصلاح افراد هست باید تلاش کنیم و اعتقاداتمان را بگوییم...
نزدیک عید فطر سال 92 بود و به رزمندگان مقدار کمیپول سوریه ای به عنوان عیدی داده بودند، با فرمانده هماهنگ کرده بود تا در یکی از مساجد روزانه نیم ساعت کلاس قرآن برگزار کند. عیدی اش شد هدیه تشویقی به بچههای روستایی کلاس قرآن.
وقتی با ماشین در روستا عبور میکردند بچه ها شعارمیدادند "الله محی الجیش" محسن سرش را بیرون میکرد و میگفت "الله محی الاطفال" یعنی خدا بچه ها را حفظ کند...
قرار بود به مناسبت عید فطر به رزمندگان عیدی بدهند به فرمانده اش گفته بود، در جلسات نگو که نیروهای من عیدی نگرفته اند یا اگر گفتی اسم من را نیاور، من برای پول نیامده ام...
#شهید_محسن_حیدری ❤
️ #مدافع_سبزحرم
#خاکیان_خدایی
۱.۵k
۱۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.