ادامه پارت یک گلوله دقیقا از وسط مغزم
ادامه پارتـ⁷: یک گلوله دقیقا از وسط مغزم!؟
محض اطلاع: این ادامه پارت هفت ـه چون همشون تو یه پست جا نمیشد دوتا پست کردم، شروع پارت هفت پست قبلیه✓
(یک ربع بعد)
(کلارک🫂❤️🩹)
سه تامون همزمان به خونم رسیدیم
در حیاط خونه رو باز کردم
آروم از پله ها رفتم بالا
در خونه رو باز کردم و رفتیم تو
گفتم:(فک کنم اورانوس خواب باشــ......)
هنوز حرفم تموم نشده بود که یهو اورانوس دوید طرفمون و بغلم کرد و گفت:(شلام باباییییی)
گفتم:(سلام)
تا دیانا رو دید منو ول کرد و پرید تو بغل دیانا
اورانوس:(مامانیییییییی)
دیانا:(سلام دخترمممم) و بغلش کرد
احساس میکردم منو کمتر از اون دوست داره، البته حقم بود
اورانوس:(این آقاعه کیه؟) و به دایسو اشاره کرد
دیانا:(این دوستمه؛ و امروز میخوایم با اون ببریمت دور دورررر)
اورانوس:(آخجونننننننن)
دیانا:(من برم دیگه؟)
گفتم:(هر جور خودت دوست داری)
دیانا:(اورانوس، سریع برو لباساتو بپوش که ببریمت)
(یک ربع بعد)
(کلارک🫂❤️🩹)
ساعت هشت و نیم شده بود
خونه رو سکوت برداشته بود و داشتم به اون گردنبند زل میزدم، هر چقد فکر میکردم خاطراتم یادم نمیومد.... شاید دیویس راست میگفت... من "شاهزاده شیاطین" ـم
گردنبند رو گذاشتم رو تخت..... پا شدم و به خودم تو آینه نگاه کردم
سعی کردم خودمو تبدیل به شیطان کنم
تا گردنبند رو دوباره برداشتم یهو چشمام نقره ای شد و دستام آروم آروم شروع کردن به لرزیدن.... حس خوبی نداشتم
توی ذهنم صدای عجیبی پخش شد.....
که یهو افتادم رو زمین و از هوش رفتم.....
ادامهـ دارد.....
بقیه پارت های رمان: https://wisgoon.com/c/1920495/
#سونیک#شدو#رمان#داستان#کمیک#پارت
محض اطلاع: این ادامه پارت هفت ـه چون همشون تو یه پست جا نمیشد دوتا پست کردم، شروع پارت هفت پست قبلیه✓
(یک ربع بعد)
(کلارک🫂❤️🩹)
سه تامون همزمان به خونم رسیدیم
در حیاط خونه رو باز کردم
آروم از پله ها رفتم بالا
در خونه رو باز کردم و رفتیم تو
گفتم:(فک کنم اورانوس خواب باشــ......)
هنوز حرفم تموم نشده بود که یهو اورانوس دوید طرفمون و بغلم کرد و گفت:(شلام باباییییی)
گفتم:(سلام)
تا دیانا رو دید منو ول کرد و پرید تو بغل دیانا
اورانوس:(مامانیییییییی)
دیانا:(سلام دخترمممم) و بغلش کرد
احساس میکردم منو کمتر از اون دوست داره، البته حقم بود
اورانوس:(این آقاعه کیه؟) و به دایسو اشاره کرد
دیانا:(این دوستمه؛ و امروز میخوایم با اون ببریمت دور دورررر)
اورانوس:(آخجونننننننن)
دیانا:(من برم دیگه؟)
گفتم:(هر جور خودت دوست داری)
دیانا:(اورانوس، سریع برو لباساتو بپوش که ببریمت)
(یک ربع بعد)
(کلارک🫂❤️🩹)
ساعت هشت و نیم شده بود
خونه رو سکوت برداشته بود و داشتم به اون گردنبند زل میزدم، هر چقد فکر میکردم خاطراتم یادم نمیومد.... شاید دیویس راست میگفت... من "شاهزاده شیاطین" ـم
گردنبند رو گذاشتم رو تخت..... پا شدم و به خودم تو آینه نگاه کردم
سعی کردم خودمو تبدیل به شیطان کنم
تا گردنبند رو دوباره برداشتم یهو چشمام نقره ای شد و دستام آروم آروم شروع کردن به لرزیدن.... حس خوبی نداشتم
توی ذهنم صدای عجیبی پخش شد.....
که یهو افتادم رو زمین و از هوش رفتم.....
ادامهـ دارد.....
بقیه پارت های رمان: https://wisgoon.com/c/1920495/
#سونیک#شدو#رمان#داستان#کمیک#پارت
- ۳.۴k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط