پارت یک گلوله دقیقا از وسط مغزم

پارتـ⁷: یک گلوله دقیقا از وسط مغزم!؟

بچه ها چون این پارت طولانی بود مجبورم تو دوتا پست بزارم

(ساعت هشت صبح)
(کلارک🫂❤️‍🩹)

جلسه تموم شده بود
داشتم از جلسه میرفتم بیرون که دیویس از کنارم رد شد
در گوشم گفت:(چشمای زردی که به نقره ای تغییر میکنه... عجیبه نه؟)
یهو چشام نقره ای شد
آروم گفتم:(خفه شو)
چیزی نگفت و رفت
از اداره رفتم بیرون... و... دوباره چشمام به زرد تغییر کرد
یه ساندویچ برای خودم و دخترم گرفتم
داشتم ساندویچ خودمو میخوردم که یهو
دیانا:(هی! کلارک)
و دوید طرفم
هوم؟
_یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
+کی ناراحتیم برات مهم بود که الان مهم باشه؟
_ولش کن.. ببین... چجوری بگم... من... عا.. من
بگو
_من میخوام  تورو رییس کل اداره و خودم از کار کنار بکشم
+ برای چی؟
_چونکه...
+هعی.... بگو، نترس
_یه نفرو پیدا کردم برای ازدواج، یه مدتی هست که دارم روش تحقیق میکنم، ایناهاش اونجا... اسمش دایسو عه و چون... کارامون بهم نمیاد و سرکار نمیتونیم کنار هم باشیم...
+ اوهوم
_واستا ببینم... الان ناراحت نیستی؟
+ تو منو از دست دادی چرا من ناراحت باشم؟
_اصن ولش کن، میخوام بهش معرفیت کنم و خب... میخوایم دخترمو ببینیم و یکم ببریمش بیرون بازی کنه
آهی کشیدم:(باشه...)
دایسو داشت میدوید طرفمون
بلاخره رسید
دایسو:(سلام دیانا خانم و آقای کلارک)
دوتامون سلام دادیم
دیانا:(امروز میخوام دختر خودمو کلارکو بهت نشون بدم)
میتونستم ذوقش رو توی چهرش ببینم
یه کلید از تو جیبم در آوردم و دادم به دیانا
دیانا:(باز قفل خونه ـت رو عوض کردی؟)
گفتم:(آره.... و... میشه امروز کلا اورانوس(اسم دختر کلارک و دیاناس) پیشتون باشه...؟)
دیانا:(چرا؟)
گفتم:(سرم شلوغه و.... این گردنبند هم خیلی آشناست....)
و گردنبندی که یکی از کاراگاه ها از صحنه جرم پیدا کرده بود رو نشون دادم
دایسو کنجاو حرفامون شده بود
دایسو:(وایستا ببینم... منظورت چیه که آشناست؟)
آهی کشیدم و گفتم:(من بیشتر خاطراتمو یادم نیس..)
دایسو:(منظورت چیه؟)
گفتم:(من..توی یکی از جدی ترین پرونده هامون یه سرم شلیک شد و... گلوله تفنگ دقیقا از وسط مغزم رد شد.. تونستن نجاتم بدن ولی... دیگه بیشتر خاطراتمو یادم نیست...)
دایسو:(آها.... ببخشید که گفتم...)
چیزی نگفتم
چند دقیقه صبر کردم و بعد رو به دیانا گفتم:(لطفا سریع تر بیاین خونم و اورانوس رو ببرین... ساعت دوازده اینا من باید برم جایی...)

پارت هفت ادامهـ دارد.....

بقیه پارت های رمان: https://wisgoon.com/c/1920495/

#پارت#داستان#رمان#کمیک#سونیک#شدو
دیدگاه ها (۲۱)

ادامه پارتـ⁷: یک گلوله دقیقا از وسط مغزم!؟ محض اطلاع: این اد...

هیروبراین با این آهنگه خدا میشه

شبو بیدار موندم نشستم ادامه رمانو نوشتم

ادیت جدید

پارت²⁴: جیمز؟ تویی؟(ساعت ۱۲:۳٠)(آریکا) متوجه شده بودم که نمی...

پارت²³: اسم "جیمز" برام آشنا بود(یک ساعت بعد) (آریکا) شیکاس ...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط