سجده طولانی:
سجده طولانی:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نوه عزیزش، حسن را در آغوش گرفته بود. در مسجد را باز کرد و داخل شد. با دوستان و مؤمنان حال و احوال کرد و به سوی محراب رفت. دوستان و یارانش صفها را تشکیل دادند. پیامبر حسن را گوشه محراب گذاشت. رو به قبله ایستاد و دستها را بالا برد. «الله اکبر.» نماز آغاز شد. حمد و سوره را خواند و به رکوع رفت. بلند شد و به سجده رفت. مشغول ذکر سجده شد. حسن کوچولو لبخندزنان جلو رفت و زود روی شانه پیامبر نشست. پیامبر ذکر سجده را تکرار کرد و کمی صبر کرد تا حسن پایین بیاید، ولی سوار کوچک خیال بلند شدن نداشت و باز ذکر سجده را تکرار کرد. سرانجام حسن کوچولو پایین آمد پیامبر بلند شد و نماز را ادامه داد و به پایان رساند. نمازگزاران با تعجب به هم نگاه میکردند. چرا یکی از سجدهها اینقدر طول کشید. وقتی همه میخواستند بروند، یکی از نمازگزاران گفت: «ای پیامبر خدا! امروز یکی از سجدههایتان خیلی طولانی شد. آیا هنگام سجده اتفاقی برایتان افتاد؟» پیامبر لبخند زد. به حسن کوچولو اشاره کرد و گفت: «این فرزند دلبندم هنگام سجده روی شانهام نشسته بود و من نخواستم سر بردارم. صبر کردم تا خودش پایین بیاید.» دوستان پیامبر با خنده به حسن کوچولو که زیباتر از گل میخندید، نگاه کردند.
(حکمتنامه کودک، ص۲۶۶)
#moochooloo
#موچولو #داستان #داستان_مذهبی #داستان_کوتاه #داستان_کودکانه #داستان_کوتاه_کودکانه #داستان_مذهبی_کودکانه #اسلام #اهل_بیت #امام_حسین #پیامبر #قصه #قصه_کوتاه #قصه_کوتاه_مذهبی #کودک #کودک_شاد #کودک_دانا #مادر_مهربان #پدر_مهربان #خانواده #خانواده_شاد #دین #مذهب #شیعه #عاشورا #قصه_های_عاشورا #امام_مهربانی #پیامبر_مهربانی #کاردستی #شعر #کلیپ #موسیقی #موسیقی_کودکانه #کولاژ #کلاژ
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نوه عزیزش، حسن را در آغوش گرفته بود. در مسجد را باز کرد و داخل شد. با دوستان و مؤمنان حال و احوال کرد و به سوی محراب رفت. دوستان و یارانش صفها را تشکیل دادند. پیامبر حسن را گوشه محراب گذاشت. رو به قبله ایستاد و دستها را بالا برد. «الله اکبر.» نماز آغاز شد. حمد و سوره را خواند و به رکوع رفت. بلند شد و به سجده رفت. مشغول ذکر سجده شد. حسن کوچولو لبخندزنان جلو رفت و زود روی شانه پیامبر نشست. پیامبر ذکر سجده را تکرار کرد و کمی صبر کرد تا حسن پایین بیاید، ولی سوار کوچک خیال بلند شدن نداشت و باز ذکر سجده را تکرار کرد. سرانجام حسن کوچولو پایین آمد پیامبر بلند شد و نماز را ادامه داد و به پایان رساند. نمازگزاران با تعجب به هم نگاه میکردند. چرا یکی از سجدهها اینقدر طول کشید. وقتی همه میخواستند بروند، یکی از نمازگزاران گفت: «ای پیامبر خدا! امروز یکی از سجدههایتان خیلی طولانی شد. آیا هنگام سجده اتفاقی برایتان افتاد؟» پیامبر لبخند زد. به حسن کوچولو اشاره کرد و گفت: «این فرزند دلبندم هنگام سجده روی شانهام نشسته بود و من نخواستم سر بردارم. صبر کردم تا خودش پایین بیاید.» دوستان پیامبر با خنده به حسن کوچولو که زیباتر از گل میخندید، نگاه کردند.
(حکمتنامه کودک، ص۲۶۶)
#moochooloo
#موچولو #داستان #داستان_مذهبی #داستان_کوتاه #داستان_کودکانه #داستان_کوتاه_کودکانه #داستان_مذهبی_کودکانه #اسلام #اهل_بیت #امام_حسین #پیامبر #قصه #قصه_کوتاه #قصه_کوتاه_مذهبی #کودک #کودک_شاد #کودک_دانا #مادر_مهربان #پدر_مهربان #خانواده #خانواده_شاد #دین #مذهب #شیعه #عاشورا #قصه_های_عاشورا #امام_مهربانی #پیامبر_مهربانی #کاردستی #شعر #کلیپ #موسیقی #موسیقی_کودکانه #کولاژ #کلاژ
۱.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.