part47
part47
علی:
مچی مثل قبل داره میشه
نیکا دیگه حالش کاملا خوب شده
تارا هم دوبار ه به فکر مهاجر افتاد
منم مثل قبل به کارم ادامه میدم
و هرو روز ازروزی صدبار
دوباره عاشقش میشم
عاشق موهای فرش
چشای مشکیش
قد بلندش
عصبی بودنش
دوینه بازگیش
کاش میتونستم برم جلو بگم
میدونی اون کسی که اینهمه ساله داری
درموردش ازم سوال میپرسی که کیه
چیکارس
اسمش چیه
چه شکلیه
اون تویییی
تو همون عشق پنهانی منی
تو همونی که حتی حبسم کنارش خوبه
تو همونی که زندگی منی
تو همونی که انگیزم بودی وقتی زمین خوردم
وقتی ازهمه خسته بودم
حوصله هیچکس و نداشتم همون اندازه
حوصله ی تورو داشتم دلبرکم
کاش میتونستم...
تارا:
نیکا خیلی دلم برات تنگ شده بود
برا دیونه بازیات
برای روزای دخترونمون
کلا دلم لک زده بود برات
نیکا-قربونت برم من
منم دلم برات تنگ شده بود دیونه
بیا بغلم اصلا
میمون
تو بغل تارا بودم که گوشیم زنگ خورد
ناشناس بود
نیکا-بله بفرمایید
متین-سلام
نیکا-باشندن صداش کل بدنم بی حس شد انگار نفسم بالا نمیومد
بلند شدم ازجام رفتم تو تراس
براچی زنگ زدی
متین-میدونم ازدستم خیلی ناراحتی خوب
ولی نمی خوای بزاری حرفای اخرمو بهت بزنم
ازت خواهش میکنم یه فرصت دیگه بهم بدی
نیکا-متین ولم کن دیگه
مین-یه فرصت کوچلوع خوب
نیکا-متین هرچی بین من و تو بودتمووم شده
متین-حواهش میکنم
نیکا-خیلی خوب کافه ی همیشگیمون
متین-ساعته
نیکا-فکر نمی کردم اینهمه زود یادت بره
همون ساهت همیشگی
متین-من که یادم نرفته می خواستم ببینم
تویادته
نیکا-برو بابا
متین-میبینمت
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
علی:
مچی مثل قبل داره میشه
نیکا دیگه حالش کاملا خوب شده
تارا هم دوبار ه به فکر مهاجر افتاد
منم مثل قبل به کارم ادامه میدم
و هرو روز ازروزی صدبار
دوباره عاشقش میشم
عاشق موهای فرش
چشای مشکیش
قد بلندش
عصبی بودنش
دوینه بازگیش
کاش میتونستم برم جلو بگم
میدونی اون کسی که اینهمه ساله داری
درموردش ازم سوال میپرسی که کیه
چیکارس
اسمش چیه
چه شکلیه
اون تویییی
تو همون عشق پنهانی منی
تو همونی که حتی حبسم کنارش خوبه
تو همونی که زندگی منی
تو همونی که انگیزم بودی وقتی زمین خوردم
وقتی ازهمه خسته بودم
حوصله هیچکس و نداشتم همون اندازه
حوصله ی تورو داشتم دلبرکم
کاش میتونستم...
تارا:
نیکا خیلی دلم برات تنگ شده بود
برا دیونه بازیات
برای روزای دخترونمون
کلا دلم لک زده بود برات
نیکا-قربونت برم من
منم دلم برات تنگ شده بود دیونه
بیا بغلم اصلا
میمون
تو بغل تارا بودم که گوشیم زنگ خورد
ناشناس بود
نیکا-بله بفرمایید
متین-سلام
نیکا-باشندن صداش کل بدنم بی حس شد انگار نفسم بالا نمیومد
بلند شدم ازجام رفتم تو تراس
براچی زنگ زدی
متین-میدونم ازدستم خیلی ناراحتی خوب
ولی نمی خوای بزاری حرفای اخرمو بهت بزنم
ازت خواهش میکنم یه فرصت دیگه بهم بدی
نیکا-متین ولم کن دیگه
مین-یه فرصت کوچلوع خوب
نیکا-متین هرچی بین من و تو بودتمووم شده
متین-حواهش میکنم
نیکا-خیلی خوب کافه ی همیشگیمون
متین-ساعته
نیکا-فکر نمی کردم اینهمه زود یادت بره
همون ساهت همیشگی
متین-من که یادم نرفته می خواستم ببینم
تویادته
نیکا-برو بابا
متین-میبینمت
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۴.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.