پارت۳
، #عشق_درونی_من
#پارت_سوم
توی یه ویلای خیلی بزرگم که وقتی سمت راستمو دیدم همه احترام گذاشتن و دیدم ینفر از پشت جلوی چشامو گرفت منم دستشو گرفتم و بلندی کردم و زدمش زمین و آه و ناله میکرد از درد زیاد که یه تفنگ توی جیبش بود و در آوردم گرفتم روس و گفتم
+پس فهمیدی کی زورش میرسه(با نیش خند)
_هه
+خواستی منو بکشی
+یا جواب بده وگر همتون رو میکشم
_یااا باشه میگم
+بدو(با داد)
_اسمم جانگکوکه و ۲۵ سالمه و از دیدنت خوشحالم (با نیش خند)
بدون جواب دودیدم سمت در که دیدیم قفله که یکی از بادیگارد های اونجا به پام شلیک کرد و من افتادم زمین و داشت آبشار خون از پاک می اومد که جانگکوک سریع اومد بلندم کرد و منم برد تو اتاق و پامو پانسمان کرد منم از شدت درد بیهوش شدم بعد از ۱ ساعت از خواب بلند شدم که دیدم جانگکوک خیلی کیوت کنارم خوابیده خواستم دستمو بزارم رو سرش که دیدم بیدار شد و گفت:
_چیه عاشق شدی
من چیزی نگفتم و سریع رومو اونور کردم که دیدم دستشو حلقه کرده دور شکمم و سفت گرفته بود و نمیذاشت تکون بخورم که گفتم:
+ یااا دستتو بردار
_هیس آروم باش میخوام بخوابم
+ به من چه خوب ولم کن تا بزارم
رومو به اون برگردوندم که خیلی نزدیک صورتش بودم که
ویو جانگکوک:
موقعیت خوبی بود که بخوام ببوسمش نزدیکش شدم و لبمو گذاشتم رو لبش و سفت نگهش داشتم تا بتونم از موقعیت استفاده کنم که اونم همکاری کرد.(چیشد ها خوب شدین😑)
ویو ا.ت:
خواستم هلش بدم که سریع منو گرفت و همش مک میزد منم که کرم داشتم و همکاری میکردم حدودا ۶ دقیقه طول کشید که دیگه من هلش دادم و رفتم که یهو.
دستمو گرفت و گفت...
خمارید ای خماررر
ولی زود میزارم پارت ۴ رو نگران نباشید تا پارت ۶ امروز میزارم فردا بقیه شایدم تا پارت ۸ نمد😁
#پارت_سوم
توی یه ویلای خیلی بزرگم که وقتی سمت راستمو دیدم همه احترام گذاشتن و دیدم ینفر از پشت جلوی چشامو گرفت منم دستشو گرفتم و بلندی کردم و زدمش زمین و آه و ناله میکرد از درد زیاد که یه تفنگ توی جیبش بود و در آوردم گرفتم روس و گفتم
+پس فهمیدی کی زورش میرسه(با نیش خند)
_هه
+خواستی منو بکشی
+یا جواب بده وگر همتون رو میکشم
_یااا باشه میگم
+بدو(با داد)
_اسمم جانگکوکه و ۲۵ سالمه و از دیدنت خوشحالم (با نیش خند)
بدون جواب دودیدم سمت در که دیدیم قفله که یکی از بادیگارد های اونجا به پام شلیک کرد و من افتادم زمین و داشت آبشار خون از پاک می اومد که جانگکوک سریع اومد بلندم کرد و منم برد تو اتاق و پامو پانسمان کرد منم از شدت درد بیهوش شدم بعد از ۱ ساعت از خواب بلند شدم که دیدم جانگکوک خیلی کیوت کنارم خوابیده خواستم دستمو بزارم رو سرش که دیدم بیدار شد و گفت:
_چیه عاشق شدی
من چیزی نگفتم و سریع رومو اونور کردم که دیدم دستشو حلقه کرده دور شکمم و سفت گرفته بود و نمیذاشت تکون بخورم که گفتم:
+ یااا دستتو بردار
_هیس آروم باش میخوام بخوابم
+ به من چه خوب ولم کن تا بزارم
رومو به اون برگردوندم که خیلی نزدیک صورتش بودم که
ویو جانگکوک:
موقعیت خوبی بود که بخوام ببوسمش نزدیکش شدم و لبمو گذاشتم رو لبش و سفت نگهش داشتم تا بتونم از موقعیت استفاده کنم که اونم همکاری کرد.(چیشد ها خوب شدین😑)
ویو ا.ت:
خواستم هلش بدم که سریع منو گرفت و همش مک میزد منم که کرم داشتم و همکاری میکردم حدودا ۶ دقیقه طول کشید که دیگه من هلش دادم و رفتم که یهو.
دستمو گرفت و گفت...
خمارید ای خماررر
ولی زود میزارم پارت ۴ رو نگران نباشید تا پارت ۶ امروز میزارم فردا بقیه شایدم تا پارت ۸ نمد😁
۲.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.