رمان : دیدار اول
part¹¹
اسلاید دومی مامان ا.ت و تئودور اسلاید سومی لباس ا.ت و اسلاید چهارمی لباس تئودور اسلاید پنجمی لباس مامان ا.ت و تئودور
*از خواب که بیدار شدم یادم اومد که امروز من و تئودور با مامانم قرار داریم مثل همیشه برای کلاس آمده شدم و به سرسرا رفتم و بعد به کلاس رفتیم سر سرا تا ناهار بخوریم بعد از ناهار به اتاقم اومدم اول ساعت رو برای هفت کوک کردم بعد بعد حموم رفتم و بعد لباسم رو پوشیدم و سمت میز ارایشم رفتم و کمی آرایش کردم به تئودور زنگ زدم و باهم هماهنگ شدیم و رفتم دنبالش که دیدم هنوز حاضری نشده و نگران بود که توی اولین قرارش با مامان بد به نظر بیاد یه لباس انتخاب کردم و پوشید بعد با هم رفتیم سر قرار با تئودور یه نگاهی به دور ور انداختیم که مامان رو دیدم مامان که منو دید که کنار تئودور وایستادم اومد پشیمون و تئودور رو بغل کرد خیلی خوش حال بودم که بعد پنج سال تونستم کاری کنم که بتونن همو ببینن نشستیم بعد از تا ساعت نه با هم حرف زدیم بعد از مامانمون خدا حافظی کردیم و به سمت هاگوارتز رفتیم تقریبا ساعتای ده شده بود از هم جدا شدیم اون رفت پیش امیلی من هم داشتم میرفتم سمت خوابگاهم که دیدم متیو دوید سمتم و شانه هام رو گرفت *متیو کجا بودی ا.ت ؟ خیلی نگرانت بودم ا.ت : رفته بودم هاگزمید و لازم نیست نگرانم باشی* با هم رفتیم توی خوابگاه من روی کاناپه نشست گفت* متیو: میشه بپرسم با کی بودی ؟ا.ت : با تئودور بودم متیو : چرا داری دروغ میگی؟ ا.ت : چرا باید بهت دروغ بگم متیو : چون هیچ خواهر برادری با هم نمیرن کافه ا.ت : من گفتم با تئودور بودم ولی فقط تئودور نبود مامانمم بود متیو: آها خی ا.ت فکرات رو کردی ؟ ا.ت راستش هنوز احساس میکنم که به اندازه ی کافی نمیشناسمت ولی چرا الکی بگم خیلی دوست دارم و از نوع رفتارات واقعا خوشم میاد ولی فعلا برو تا چند لحظه ی دیگه تئو میاد من و تو رو باهم ببینه برام خوب تموم نمیشه متیو : واقعا یعنی تو از من خوشت میاد وااااییی ا.ت نمی دونی الان چقدر خوش حالم ولی یه چیزی چرا تئو با امیلی باشه مشکلی نداره من با تو باشم مشکل داره ا.ت : اونا با همن متیو : من و تو هم با همیم ا.ت : ولی تئو که نمی دونه فکر میکنه برای لاس زدن اومدم با تو ولی قول میدم که فردا بهش میگم ولی تو الان برو*متیو از روی مبل بلند شدم و به سمت در رفت گفت*باشه ولی تئو که رفت بهم پیام بده باش*لبخند کوچکی زدم و گفتم*ا.ت:باشه تو برو بهت پیام میدم*در رو باز کرد*متیو:مراقب خودت باش نفسم*لبخند کوچکی زدم*تو هم مراقب خودت باش عشقم*خودم رو انداختم رو تخت داشتم به حرف هایی که با متیو زده بودم فکر میکردم که صدای در اومد رفتم در رو باز کنم تئودور بود اومد تو ومحکم بغلم کرد من هم تعجب کردم وآروم بغلش کردم گفتم.....
اسلاید دومی مامان ا.ت و تئودور اسلاید سومی لباس ا.ت و اسلاید چهارمی لباس تئودور اسلاید پنجمی لباس مامان ا.ت و تئودور
*از خواب که بیدار شدم یادم اومد که امروز من و تئودور با مامانم قرار داریم مثل همیشه برای کلاس آمده شدم و به سرسرا رفتم و بعد به کلاس رفتیم سر سرا تا ناهار بخوریم بعد از ناهار به اتاقم اومدم اول ساعت رو برای هفت کوک کردم بعد بعد حموم رفتم و بعد لباسم رو پوشیدم و سمت میز ارایشم رفتم و کمی آرایش کردم به تئودور زنگ زدم و باهم هماهنگ شدیم و رفتم دنبالش که دیدم هنوز حاضری نشده و نگران بود که توی اولین قرارش با مامان بد به نظر بیاد یه لباس انتخاب کردم و پوشید بعد با هم رفتیم سر قرار با تئودور یه نگاهی به دور ور انداختیم که مامان رو دیدم مامان که منو دید که کنار تئودور وایستادم اومد پشیمون و تئودور رو بغل کرد خیلی خوش حال بودم که بعد پنج سال تونستم کاری کنم که بتونن همو ببینن نشستیم بعد از تا ساعت نه با هم حرف زدیم بعد از مامانمون خدا حافظی کردیم و به سمت هاگوارتز رفتیم تقریبا ساعتای ده شده بود از هم جدا شدیم اون رفت پیش امیلی من هم داشتم میرفتم سمت خوابگاهم که دیدم متیو دوید سمتم و شانه هام رو گرفت *متیو کجا بودی ا.ت ؟ خیلی نگرانت بودم ا.ت : رفته بودم هاگزمید و لازم نیست نگرانم باشی* با هم رفتیم توی خوابگاه من روی کاناپه نشست گفت* متیو: میشه بپرسم با کی بودی ؟ا.ت : با تئودور بودم متیو : چرا داری دروغ میگی؟ ا.ت : چرا باید بهت دروغ بگم متیو : چون هیچ خواهر برادری با هم نمیرن کافه ا.ت : من گفتم با تئودور بودم ولی فقط تئودور نبود مامانمم بود متیو: آها خی ا.ت فکرات رو کردی ؟ ا.ت راستش هنوز احساس میکنم که به اندازه ی کافی نمیشناسمت ولی چرا الکی بگم خیلی دوست دارم و از نوع رفتارات واقعا خوشم میاد ولی فعلا برو تا چند لحظه ی دیگه تئو میاد من و تو رو باهم ببینه برام خوب تموم نمیشه متیو : واقعا یعنی تو از من خوشت میاد وااااییی ا.ت نمی دونی الان چقدر خوش حالم ولی یه چیزی چرا تئو با امیلی باشه مشکلی نداره من با تو باشم مشکل داره ا.ت : اونا با همن متیو : من و تو هم با همیم ا.ت : ولی تئو که نمی دونه فکر میکنه برای لاس زدن اومدم با تو ولی قول میدم که فردا بهش میگم ولی تو الان برو*متیو از روی مبل بلند شدم و به سمت در رفت گفت*باشه ولی تئو که رفت بهم پیام بده باش*لبخند کوچکی زدم و گفتم*ا.ت:باشه تو برو بهت پیام میدم*در رو باز کرد*متیو:مراقب خودت باش نفسم*لبخند کوچکی زدم*تو هم مراقب خودت باش عشقم*خودم رو انداختم رو تخت داشتم به حرف هایی که با متیو زده بودم فکر میکردم که صدای در اومد رفتم در رو باز کنم تئودور بود اومد تو ومحکم بغلم کرد من هم تعجب کردم وآروم بغلش کردم گفتم.....
- ۵.۳k
- ۰۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط