رمان : دیدار اول

part¹²
ا.ت : تئو حالت خوبه؟ اتفاقی افتاده تئودور: ته فقط خواستم ازت تشکر کنم بخاطر اینکه کاری کردی مامان رو بعد پنج سال ببینم ا.ت: کاری نکردم *از توی بغلش اومدم بیرون با هم رفتیم روی کاناپه نشست گفت* ا.ت : اول که بغلم کردی فکر کردم اتفاقی افتاده تئودور : شرمنده فکر کنم هنوز یاد نگرفتم چطور خوش حالم رو نشون بدم ا.ت : اشکال نداره اول من بهت یاد میدم بعد امیلی بهت یاد میده استاد بهتر از ما هم که نمی تونی پیدا کنی *با هم خندیدم و تا ساعت یازده حرف زدیم بعد هم که تئودور رفت خواستم به متیو پیام بدم که دیدم متیو یه عالم پیام داده °هر پیام رو با 'نشون میدم °
متیو : `ا.ت`
فکر کنم خوابت برده ` اشکال نداره فقط خواستم اول کاری یه چند تا قانون بزارم`قانون اول` تو این رابطه هیچ جدا شدی در کار نیست اگه ازم خسته شدی می تونی استراحت(می خواست چند تا قانون دیگه هم رو هم بگه که ا.ت آنلاین شد)ا.ت: `متیو خوابم نبرده بود داشتم با تئو حرف میزدم` قانون اولش رو ریپلای زدی و براش استیکر خنده فرستادی قانون با مزه ای بود متیو :`ا.ت من شوخی نکردم` ا.ت :` اممم ببخشید فکر کردم برای شوخی گفتی نمی خواستم ناراحتت کنم` * و تا ساعت یک باهم چت کردین آخرین پیام هم ازت قول گرفت که فردا به تئودور بگی و اگر نه جلوی همه می بوستت تا اون جوری همه بفهمن که با همین *[پرش زمانی به صبح ] *مثل همیشه رفتی سرسرا متیو رو به روت نشسته بود و توهم هر چند لحظه یک بار نگاهش میکردی و یه لبخند کوچیک میزدی * پانسی : هی شما دوتا چرا هی به هم نگاه میکنین می خندین ا.ت : امممم متیو : راستش (متیو خواست بگه راستش من دیشب با ا.ت حرفا مو زدم و ا.ت هم قبول کرد که بشه دختر من که ا.ت پرید وسط حرفش )ا.ت : راستش دیشب متیو اومد پیشم و یکم مست بود و همش داشت چرت میگفت هی یاد اونا می افتم متیو : چرا داری دروغ میگی... برا بچ راستش ا.ت : بزار من بگم متیو : باش بیب تئودور: هی متیو چی میگی متیو : الان می فهمی * ا.ت داشتم آب میشدم و نمی دونستم چطوری باید به تئودور بگم و میشه گفت بیشتر از ری اکشنی که قرار بود بده می ترسیدم *ا.ت خببب راستش میشه گفت که *سرم رو تکون میدادم و با اکت دست حرف میزدم نفسم رو بیرون دادم * متیو به من به من درخواست داد منم قبول کردم تئودور: چه گوهی خوردی ؟ا.ت : میشه گفت رل زدم *حس بدی داشتم احساس میکردم دارم کار اشتباهی میکنم * تئودور: با دوستای من .... فکر کنم بهت گفتم که با رفیقای من اوکی نشو *خیلی عصبانی * ا.ت : چرا فکر کردی بابامی ؟ ...... درسته مامان بهت گفت که مواظبم باشی ولی چیزی در مورد اینکه با رفیقای تو اوکی نشم نگفت تازشم من متیو رو دوست دارم و بدون که نمی تونی جلو مو بگیری *متیو که داشت عشق می کرد که دارم سرش با تئودور دعوا میکنم*
مرسی واسه نظرای خوبتون
دیدگاه ها (۳)

سلام بچه ها شرمنده نتونستم دیروز چیزی بزارم چون نتم تموم شده...

رمان : دیدار اول

رمان : دیدار اول

رمان : دیدار اول

سه پاتر(درخواستی) P3

تکپارتی متیو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط