پایانی غمگین ۱۰.

دیدم اتاقم بهم ریختس رفتم تمیزش کردم
و بعد پدرم گفت:
بزار یه حقیقتی بگم ات پدرش قاتل بوده پس خودشم قاتله
ته: نه اشتباه میکنی
پدر ته: پدرش عموتو کشته بفهم
ته: 😳😦😧


ویو ات
دیدم از ته خبری نیس بهش زنگ زدم جواب نداد نگران شدم رفتم دم در خونشون زنگ ایفونو زدم ته اومد پایین گفت:
چته چیکار داری؟
ات: نگرانت شدم
ته: لازم نیس نگرانم باشی
ات: تو چت شده
ته: هیچی دستت رو شده پس برو روباه مکار
ات: دست چیم رو شده
ته: اینقدر نزن خودتو به اون راه
ات: من تو رو دوست دارم تو هم همینطور
ته: نه من دوست ندارم پس گمشو برد فهمیدی عوضی
با این حرف ته قلبم پاره شد زدم زیر گریه کردن
ته:گمشو برو بر‌و
ات: ولی من دوست دارم لطفا نرو
ته: دیگه همو دوست نداریم چون این رابطه تمومه فهمیدی
اومدم بغلش کنم که حلم داد باعث شد سرم بخوره به دیوار

چند مین بعد
دیدم تو بیمارستان بودم
پرستار: شما خوبید میتونید برید
ات: آره من خوبم ممنون
مونا: ات تو خوبی؟
ات: آره، 😭😭😭
مونا: چیشده ؟
ات: ته باهام بهم زد
مونا: چرا
بعد از کلی تعریف
مونا: مرتیکه بی‌شعور
ات: ولش دیگه واسم مهم نیس
مونا: معلومه نباید مهم باشه


ویو ته
الو جک میتونی بیای خونمون
جک: آره اومدم


بعد از چند مین بعد