یک روز رویایی
پارت ۲۱🍷
ت چشاش خیره شدم
جونگ کوک: ن منظورم اینه ک من کراش ترم
ا.ت:صحیح:|
نودل رو خوردیم و وسایل رو گذاشتیم داخل اتاق
ا.ت:دیگه برگردم خونه
جونگ کوک:یکم دیگه میموندی
ا.ت:نه روتین پوستی دارم...نمیخای ک فردا با صورت جوش جوشی بیام ک؟
جونگ کوک:ن ممنون همینجوری دارم تحملت میکنم( بله عمه ی من بود نصف شبی داشت عکساشو میدید خر ذوق میشد)
ا.ت:هار هار هار نمک
با مامانم برگشتم خونه
ا.ت:مامان فردا میدونی ک باید برم خونه ی عموی جونگ کوک؟
مامان:بری کی برمیگردی؟
ا.ت:نصفه شب
مامان:یادت باشه کسی اذیتت بهم زنگ بزنی باشه؟
ا.ت:چشم مامانی
رفتم اتاقم و روتینمک انجام دادم
ساعت ۱۱ خابیدم و ساعت ۵ بیدار شدم..مثل هر روز صبحانه درست کردم و رفتم دانشگاه..امروز بچه های دانشگاه خیلی پچ پچ میکرن ولی مثل همیشه نادیدشون گرفتم تا بالخره یکیشون اومد سمتم
دختره:ا.ت..دیروز یه پسر اومد دنبالت داداشت بود؟
ا.ت:نه..نامزدم بود
یه دفعه کلاس رفت رو هوا
دختره:چی؟ت همچین نامزد پولداری داری؟
ا.ت:چه مشکلی داره؟
همشون یه دفعه ساکت شدن..استاد اومد سر کلاس
ساعت ۳ بود ک کلاسم تموم شد..رفتم حیاط ک دیدم بازم افتادن دنبالم
ا.ت:چتونه؟
دختره:میخایم ببینیم بازم اون پسر دیروزی دنبالت اومده
همون لحظه صدای بوق از پشت سرم اومد..جونگ کوک نبود..رانندش بود
ا.ت:خودش نیومده..راننده فرستاده
همشون خودشون ریختن پشماشون موند
رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت عمارت جئون..رسیدم و رفتم داخل...جلوی بابای جونگ کوک تعظیم کردم و رفتم سمت اتاق جونگ کوک.در زدم و رفتم داخل..نبود
ا.ت:جونگ کوک..جونگ کوکککککک...کوکککککککککککک
از حموم اومد بیرون و یه حوله تنش بود ک داشت موهاشو با یه کلاه حوله خشک میکرد
جونگ کوک:چته بابا حموم بودم...واو واقعن روتین پوستی روت تاثیر گذاشته..پوستت سفیدتر شده
ا.ت:من همیشه خوشگل بودم ت کور بودی نمیدیدی
جونگ کوک:من هنوزم نگفتم خوشگلی
ا.ت:چقد دلم بزنمت
جونگ کوک:زورت نمیرسه
نفس عمیق کشیدم
ا.ت:من الان ارومم و چص گویی های بعضیا رو گوش نمیدم
جونگ کوک:اوه اوه نی نی کوچولوی ما عصبی شده
ا.ت:اون چیه رو موهات؟
جونگ کوک:چی؟
رفتم سمتش و
.
.
.
بستونه❤🍷🗿
ت چشاش خیره شدم
جونگ کوک: ن منظورم اینه ک من کراش ترم
ا.ت:صحیح:|
نودل رو خوردیم و وسایل رو گذاشتیم داخل اتاق
ا.ت:دیگه برگردم خونه
جونگ کوک:یکم دیگه میموندی
ا.ت:نه روتین پوستی دارم...نمیخای ک فردا با صورت جوش جوشی بیام ک؟
جونگ کوک:ن ممنون همینجوری دارم تحملت میکنم( بله عمه ی من بود نصف شبی داشت عکساشو میدید خر ذوق میشد)
ا.ت:هار هار هار نمک
با مامانم برگشتم خونه
ا.ت:مامان فردا میدونی ک باید برم خونه ی عموی جونگ کوک؟
مامان:بری کی برمیگردی؟
ا.ت:نصفه شب
مامان:یادت باشه کسی اذیتت بهم زنگ بزنی باشه؟
ا.ت:چشم مامانی
رفتم اتاقم و روتینمک انجام دادم
ساعت ۱۱ خابیدم و ساعت ۵ بیدار شدم..مثل هر روز صبحانه درست کردم و رفتم دانشگاه..امروز بچه های دانشگاه خیلی پچ پچ میکرن ولی مثل همیشه نادیدشون گرفتم تا بالخره یکیشون اومد سمتم
دختره:ا.ت..دیروز یه پسر اومد دنبالت داداشت بود؟
ا.ت:نه..نامزدم بود
یه دفعه کلاس رفت رو هوا
دختره:چی؟ت همچین نامزد پولداری داری؟
ا.ت:چه مشکلی داره؟
همشون یه دفعه ساکت شدن..استاد اومد سر کلاس
ساعت ۳ بود ک کلاسم تموم شد..رفتم حیاط ک دیدم بازم افتادن دنبالم
ا.ت:چتونه؟
دختره:میخایم ببینیم بازم اون پسر دیروزی دنبالت اومده
همون لحظه صدای بوق از پشت سرم اومد..جونگ کوک نبود..رانندش بود
ا.ت:خودش نیومده..راننده فرستاده
همشون خودشون ریختن پشماشون موند
رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت عمارت جئون..رسیدم و رفتم داخل...جلوی بابای جونگ کوک تعظیم کردم و رفتم سمت اتاق جونگ کوک.در زدم و رفتم داخل..نبود
ا.ت:جونگ کوک..جونگ کوکککککک...کوکککککککککککک
از حموم اومد بیرون و یه حوله تنش بود ک داشت موهاشو با یه کلاه حوله خشک میکرد
جونگ کوک:چته بابا حموم بودم...واو واقعن روتین پوستی روت تاثیر گذاشته..پوستت سفیدتر شده
ا.ت:من همیشه خوشگل بودم ت کور بودی نمیدیدی
جونگ کوک:من هنوزم نگفتم خوشگلی
ا.ت:چقد دلم بزنمت
جونگ کوک:زورت نمیرسه
نفس عمیق کشیدم
ا.ت:من الان ارومم و چص گویی های بعضیا رو گوش نمیدم
جونگ کوک:اوه اوه نی نی کوچولوی ما عصبی شده
ا.ت:اون چیه رو موهات؟
جونگ کوک:چی؟
رفتم سمتش و
.
.
.
بستونه❤🍷🗿
۱۲.۱k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.