راهیه بهشت پارت 14 فصل 3 🪐🌙
راهیه بهشت پارت 14 فصل 3 🪐🌙
ا/ت ویو
خودمو آروم انداختم پایین تخت و قلط خوردم طرف در با کمک دیوار بلند شدم این آخرین شانسمه نمیتونم از دستش بدم صدای یه زن میومد این کیه
شیطان ویو
این چی میگه
سیمین : من شمارو دیدم خب من دوستون دارم میخوام با هم دوست باشیم
شیطان : معلوم هست چی میگی اصلا منظورت چیه
یکم مشکوک میزد
سیمین : میخوام باهات دوست باشم نمیشه؟
شیطان : چرا میخوای باهام دوست باشی
سیمین : خب چون که دلم میخواد با هم دوست باشیم
شیطان : مطمعنی که
حرفم تموم نشد همه جا سیاه شد دیگه هیچی نفهمیدم
سیمین ویو
هیپنوتیزمش کردم افتاد رو زمین از هوش رفت دوییدم سمت اولین اتاق همشو گشتم یکی مونده بود اونم اونی بود که ته راهرو بود خواستم بازش کنم ولی باز نشد قفل بود در زدم
سیمین : کسی اونجاس؟
ا/ت : تو..کی هستی؟
سیمین : ببینم تو ا/تی درسته؟
ا/ت : تو اسممو...از کجا میدونی
سرفه میکرد
سیمین : ببین ا/ت خوب فکر کن کلید درو کجا گزاشت
ا/ت : نمیدونم
سیمین : یکم فکر کن مهمه لطفا یکم فکر کن
یکم وایساد
ا/ت : تو جیب داخل لباسش اونجا گزاشت
سریع دوییدم سمتش دکمه های لباسش رو باز کردم یه جیب اونجا بود کیلید توش بود برداشتمش و رفتم سمت اتاق کیلید انداختم و درو باز کردم نگاش کردم رو تخت نشسته بود به من نگاه کرد چرا صورتش اینطوریه
سیمین : ا/ت
ا/ت : تو کی هستی؟
سیمین : اون این کارو باهات کرده؟
چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین
سیمین : ا/ت ازت کمک میخوام تا بتونم نجاتت بدم
سرشو اورد بالا و به من نگاه کرد
ا/ت : چی؟
سیمین : باید قدرت یا بهتره بگم گردنبند تو پیدا کنیم باشه؟ میتونی بهم کمک کنی؟
ا/ت : گردنبندم اینجا نیست
سیمین : گشتی؟
ا/ت : ن نه
سیمین : پس بهم کمک کن باشه؟
ا/ت : سعیمو میکنم
سیمین : باید عجله کنی الان بهوش میاد
خواست بلندشه که افتاد
ا/ت : آخ
کمکش کردم بلند شه با این دختر چیکار کرده باورم نمیشه
سیمین : ا/ت مطمعنی
نزاشت حرفم تموم بشه
ا/ت : میتونم ، بهم اعتماد کن
سیمین : باشه پس تو اینجا رو بگرد من اتاق بغلیارو
ا/ت : باشه
رفتم سمت اتاقا
..........
داشتم میگشتم که صداش از جلوی در اومد
ا/ت : پیداش کردم اینجاس
سیمین : بدش به من
گرفت پشتش
ا/ت : چرا باید بدمش من حتی تورو نمیشناسم ؟
سیمین : ا/ت ببین اون الان کلی قدرت داره قدرت تو به تنهایی بهش نمیرسه منو جیهوپ با هم دوستیم اونم اینو میدونه
اسم جیهوپو که شنید چشماش برق زد
ا/ت : ج جیهوپ؟
سیمین : آره
ا/ت : حالش خوبه؟
جیهوپ : نه تا وقتی که تو نیستی باید اون گردنبندو بدی که بتونم نجاتت بدم
گردنبندو اورد جلو و بهش نگاه کرد چشماش پُر شده بود گردنبندو گرفت جلوم ازش گرفتم
سیمین : مطمعن باش نجاتت میدم
ا/ت : به جیهوپ بگو که خیلی دوسش دارم
ا/ت ویو
خودمو آروم انداختم پایین تخت و قلط خوردم طرف در با کمک دیوار بلند شدم این آخرین شانسمه نمیتونم از دستش بدم صدای یه زن میومد این کیه
شیطان ویو
این چی میگه
سیمین : من شمارو دیدم خب من دوستون دارم میخوام با هم دوست باشیم
شیطان : معلوم هست چی میگی اصلا منظورت چیه
یکم مشکوک میزد
سیمین : میخوام باهات دوست باشم نمیشه؟
شیطان : چرا میخوای باهام دوست باشی
سیمین : خب چون که دلم میخواد با هم دوست باشیم
شیطان : مطمعنی که
حرفم تموم نشد همه جا سیاه شد دیگه هیچی نفهمیدم
سیمین ویو
هیپنوتیزمش کردم افتاد رو زمین از هوش رفت دوییدم سمت اولین اتاق همشو گشتم یکی مونده بود اونم اونی بود که ته راهرو بود خواستم بازش کنم ولی باز نشد قفل بود در زدم
سیمین : کسی اونجاس؟
ا/ت : تو..کی هستی؟
سیمین : ببینم تو ا/تی درسته؟
ا/ت : تو اسممو...از کجا میدونی
سرفه میکرد
سیمین : ببین ا/ت خوب فکر کن کلید درو کجا گزاشت
ا/ت : نمیدونم
سیمین : یکم فکر کن مهمه لطفا یکم فکر کن
یکم وایساد
ا/ت : تو جیب داخل لباسش اونجا گزاشت
سریع دوییدم سمتش دکمه های لباسش رو باز کردم یه جیب اونجا بود کیلید توش بود برداشتمش و رفتم سمت اتاق کیلید انداختم و درو باز کردم نگاش کردم رو تخت نشسته بود به من نگاه کرد چرا صورتش اینطوریه
سیمین : ا/ت
ا/ت : تو کی هستی؟
سیمین : اون این کارو باهات کرده؟
چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین
سیمین : ا/ت ازت کمک میخوام تا بتونم نجاتت بدم
سرشو اورد بالا و به من نگاه کرد
ا/ت : چی؟
سیمین : باید قدرت یا بهتره بگم گردنبند تو پیدا کنیم باشه؟ میتونی بهم کمک کنی؟
ا/ت : گردنبندم اینجا نیست
سیمین : گشتی؟
ا/ت : ن نه
سیمین : پس بهم کمک کن باشه؟
ا/ت : سعیمو میکنم
سیمین : باید عجله کنی الان بهوش میاد
خواست بلندشه که افتاد
ا/ت : آخ
کمکش کردم بلند شه با این دختر چیکار کرده باورم نمیشه
سیمین : ا/ت مطمعنی
نزاشت حرفم تموم بشه
ا/ت : میتونم ، بهم اعتماد کن
سیمین : باشه پس تو اینجا رو بگرد من اتاق بغلیارو
ا/ت : باشه
رفتم سمت اتاقا
..........
داشتم میگشتم که صداش از جلوی در اومد
ا/ت : پیداش کردم اینجاس
سیمین : بدش به من
گرفت پشتش
ا/ت : چرا باید بدمش من حتی تورو نمیشناسم ؟
سیمین : ا/ت ببین اون الان کلی قدرت داره قدرت تو به تنهایی بهش نمیرسه منو جیهوپ با هم دوستیم اونم اینو میدونه
اسم جیهوپو که شنید چشماش برق زد
ا/ت : ج جیهوپ؟
سیمین : آره
ا/ت : حالش خوبه؟
جیهوپ : نه تا وقتی که تو نیستی باید اون گردنبندو بدی که بتونم نجاتت بدم
گردنبندو اورد جلو و بهش نگاه کرد چشماش پُر شده بود گردنبندو گرفت جلوم ازش گرفتم
سیمین : مطمعن باش نجاتت میدم
ا/ت : به جیهوپ بگو که خیلی دوسش دارم
۲۰۶.۰k
۲۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.