𝓟𝓪𝓻𝓽 18 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 18 🥺🤍🖇️
ا/ت ویو
خواست بقیه موهامو کوتاه کنه که صدای جانگکوک اومد یه سیلی بهم زد و از روم پاشد
( بقیشم که خودتون میدونید )
..................
ا/ت ویو
شب شده هنوزم نیومتن منتظر بودم جانگکوک بیاد نباید میزاشتم ببرتش حل خونه رو متر میکردم
آجوما : بیا دو دقیقه بشین
ا/ت : آجوما شب شده ولی هنوز نیومدن من نگرانم
آجوما : میدونم ولی با سرپا وایسادن تو که چیزی درست نمیشه
اینو که گفت در باز شد جانگکوک بود دوییدم سمتش به اطرافش نگاه کردم ماریا نبود
ا/ت : م ماریا کجاس
چیزی نگفت به زمین خیره شده بود
ا/ت : جانگکوک ماریا کجاس
جانگکوک : اون رفت دیگه بهش فکر نکن
ا/ت : چی؟ کجا رفت
جانگکوک : گفتم بهش فکر نکن( با داد )
یعنی چیکار کرده با دو رفت طبقه بالا
جانگکوک ویو
من کارو کردم آره کردم پشیمونم باشم دیگه کاری نمیشه کرد
* فلش بک به موقعی که ماریا رو داشت میبرد *
رسیدیم تا موقع رسیدن صداش در نمیومد از ماشین پیاده شدم در سمتش و باز کردم
جانگکوک : بیا بیرون
نیومد ترسیده بود
جانگکوک : گفتم بیا بیرون ( با داد )
اومد بیرون سرش پایین بود بازوشو گرفتم و برمش داخل مثل همیشه همه جا مه بود بوی سیگار همه جا پیچیده بود بردمش سمت اتاق دو باز کردم روی صندلی نشسته بود به من نگاه کرد
فیلیپ : اوو آقای جئون از این طرفا
جانگکوک : یه چیزی ازت میخوام
چشمش افتاد به ماریا
فیلیپ : این خانم محترم کین؟
جانگکوک : درباره همین میخوام باهات صحبت کنم
فیلیپ : میشنوم
جانگکوک : میخوام یه درسی بهش بدین خودت که میدونی نمیخوام زیاد باشه فقط یکم باشه
بهت اعتماد دارم که دارم میگم
فیلیپ : خیالت راحت بسپارش دست من
جانگکوک : باشه پس من میرم
بهش نگاه کردم داشت گریه میکرد
به فیلیپ اشاره کرده که فقط برای ترسوندن
اونم سرشو به معنی باشه تکون داد
رفتم بیرون ( بعدن میفهمید که چه بلایی سر ماریا میاد )
رفتم تو یه کلاب تا یکم آروم بشم جای همیشگیم نشستم و از همیشگی سفارش دادم ویسکی
اوردش
...........
خیلی خوردم ولی چون جنبم بالا بود اثری نکرد به ساعت نگاه کردم 9:57 بود پاشدم رفتم سخت ماشین سوار شدم و به سمت خونه راهی شدم وقتی رسیدم ا/تو دیدم پرسید ماریا کجاس بهش گفتم رفته بهش فکر نکن ولی بازم پرسید یعنی چی که رفته اعصبی بودم برای همین داد زدم گفتم بهش فکر نکن
دوییدم سمت اتاقم طبقه بالا درو باز کردم و رفتم داخل درو پشت سرم بستم و بهش تکیه دادم یه نفس عمیق کشیدم رفتن به اون مکان باعث میشد که خاطرات گذشتمو بِیاد بیارم خاطراتی که باعث خراب شدن زندگیم شدن با بِیاد
اونا فقط حالم بد میشد پاشدم یه پوش گرفتم لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت و خوابیدم
1 هفته بعد
ا/ت ویو
1 هفته از اون روز گذشته و خبری از ماریا نیست هر چی ازش میپرسم جوابمو نمیده ازم یه قهوه خواست براش داشتم براش درست میکردم شب بود درست کردم و براش بردم
ا/ت : بفرمایید
برداشت
ا/ت : چیز دیگه ای میل ندارید؟
جانگکوک : ا/ت تو الان کسی رو اینجا میبینی؟
ا/ت : چی؟
جانگکوک : میگم کسی جز منو تو اینجا هست؟
ا/ت : نه
جانگکوک : پس چرا رسمی حرف میزنی
ا/ت : به هر حال ممکنه یکی بیاد درست نیست
نزاشت حرفمو تموم کنم
جانگکوک : مثلا کی
ا/ت : هر کسی که الان داخل عمارته
پاشد اومد جلوم وایساد سرم پایین بود به زمین خیره شده بودم
جانگکوک : تازه یه قولی هم بهم دادی تو توی شرط باختی و باید پاش وایسی
آره باختم
*فلش بک به 2 روز قبل*
جانگکوک ویو
نباید ریسک کنم این چیزیه که میخوام و باید برنده بشم
جانگکوک : حاضری؟
ا/ت : آره
جانگکوک : 1 .. 2 .. 3
دوییدم هر کی زود تر برسه باید چیزی که میخوادو بگه و شخص بازنده باید انجام بده با تمام وجودم میدوییدم باید ببرم رسیدم من بردم با اختلاف یه قدم برنده شدم هردومون نفس نفس میزدیم دلمو با دستام گرفتم
جانگکوک : آه من.. بردم ( در حال نفس نفس زدن )
ا/ت : آره
صاف وایسادم و بهش خندیدم نشسته بود رو زمین و پاهاشو دراز کرده بود
جانگکوک : چرا نشستی
ا/ت : خسته شدم
لازم خندیدم خیلی بامزه شده بود
منم کنارش نشستم و به دیوار پشتم تکیه دادم انقدر بهم اصرار کرد که تونست کاری کنه بیارمش بیرون تو کوچه مسابقه بدیم یجای دور افتاده بود کسی نبود برای همین نگرانی ای نداشتم
ا/ت : تو بردی.. پس شرطت چیه
جانگکوک : باید قبول کنی درسته؟
ا/ت : هوم
جانگکوک : میخوام تمام کتاباتو ببینم
ا/ت : امکان نداره
جانگکوک : گفتی مجبوری قبول کنی
ا/ت : آره ولی این نه یه چیزی دیگه هوم میتونم هر چی بخوای برات بخرم ها؟ نظرت چیه
جانگکوک : نمیخوام من کتاباتو میخوام جرزنی نکن دیگه باید قبول کنی
ا/ت : .......
جانگکوک : مجبوری
شبیه بچه ها شده بودم بهم خندید
ا/ت : قبوله ولی نباید بهم بخندی
ا/ت ویو
خواست بقیه موهامو کوتاه کنه که صدای جانگکوک اومد یه سیلی بهم زد و از روم پاشد
( بقیشم که خودتون میدونید )
..................
ا/ت ویو
شب شده هنوزم نیومتن منتظر بودم جانگکوک بیاد نباید میزاشتم ببرتش حل خونه رو متر میکردم
آجوما : بیا دو دقیقه بشین
ا/ت : آجوما شب شده ولی هنوز نیومدن من نگرانم
آجوما : میدونم ولی با سرپا وایسادن تو که چیزی درست نمیشه
اینو که گفت در باز شد جانگکوک بود دوییدم سمتش به اطرافش نگاه کردم ماریا نبود
ا/ت : م ماریا کجاس
چیزی نگفت به زمین خیره شده بود
ا/ت : جانگکوک ماریا کجاس
جانگکوک : اون رفت دیگه بهش فکر نکن
ا/ت : چی؟ کجا رفت
جانگکوک : گفتم بهش فکر نکن( با داد )
یعنی چیکار کرده با دو رفت طبقه بالا
جانگکوک ویو
من کارو کردم آره کردم پشیمونم باشم دیگه کاری نمیشه کرد
* فلش بک به موقعی که ماریا رو داشت میبرد *
رسیدیم تا موقع رسیدن صداش در نمیومد از ماشین پیاده شدم در سمتش و باز کردم
جانگکوک : بیا بیرون
نیومد ترسیده بود
جانگکوک : گفتم بیا بیرون ( با داد )
اومد بیرون سرش پایین بود بازوشو گرفتم و برمش داخل مثل همیشه همه جا مه بود بوی سیگار همه جا پیچیده بود بردمش سمت اتاق دو باز کردم روی صندلی نشسته بود به من نگاه کرد
فیلیپ : اوو آقای جئون از این طرفا
جانگکوک : یه چیزی ازت میخوام
چشمش افتاد به ماریا
فیلیپ : این خانم محترم کین؟
جانگکوک : درباره همین میخوام باهات صحبت کنم
فیلیپ : میشنوم
جانگکوک : میخوام یه درسی بهش بدین خودت که میدونی نمیخوام زیاد باشه فقط یکم باشه
بهت اعتماد دارم که دارم میگم
فیلیپ : خیالت راحت بسپارش دست من
جانگکوک : باشه پس من میرم
بهش نگاه کردم داشت گریه میکرد
به فیلیپ اشاره کرده که فقط برای ترسوندن
اونم سرشو به معنی باشه تکون داد
رفتم بیرون ( بعدن میفهمید که چه بلایی سر ماریا میاد )
رفتم تو یه کلاب تا یکم آروم بشم جای همیشگیم نشستم و از همیشگی سفارش دادم ویسکی
اوردش
...........
خیلی خوردم ولی چون جنبم بالا بود اثری نکرد به ساعت نگاه کردم 9:57 بود پاشدم رفتم سخت ماشین سوار شدم و به سمت خونه راهی شدم وقتی رسیدم ا/تو دیدم پرسید ماریا کجاس بهش گفتم رفته بهش فکر نکن ولی بازم پرسید یعنی چی که رفته اعصبی بودم برای همین داد زدم گفتم بهش فکر نکن
دوییدم سمت اتاقم طبقه بالا درو باز کردم و رفتم داخل درو پشت سرم بستم و بهش تکیه دادم یه نفس عمیق کشیدم رفتن به اون مکان باعث میشد که خاطرات گذشتمو بِیاد بیارم خاطراتی که باعث خراب شدن زندگیم شدن با بِیاد
اونا فقط حالم بد میشد پاشدم یه پوش گرفتم لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت و خوابیدم
1 هفته بعد
ا/ت ویو
1 هفته از اون روز گذشته و خبری از ماریا نیست هر چی ازش میپرسم جوابمو نمیده ازم یه قهوه خواست براش داشتم براش درست میکردم شب بود درست کردم و براش بردم
ا/ت : بفرمایید
برداشت
ا/ت : چیز دیگه ای میل ندارید؟
جانگکوک : ا/ت تو الان کسی رو اینجا میبینی؟
ا/ت : چی؟
جانگکوک : میگم کسی جز منو تو اینجا هست؟
ا/ت : نه
جانگکوک : پس چرا رسمی حرف میزنی
ا/ت : به هر حال ممکنه یکی بیاد درست نیست
نزاشت حرفمو تموم کنم
جانگکوک : مثلا کی
ا/ت : هر کسی که الان داخل عمارته
پاشد اومد جلوم وایساد سرم پایین بود به زمین خیره شده بودم
جانگکوک : تازه یه قولی هم بهم دادی تو توی شرط باختی و باید پاش وایسی
آره باختم
*فلش بک به 2 روز قبل*
جانگکوک ویو
نباید ریسک کنم این چیزیه که میخوام و باید برنده بشم
جانگکوک : حاضری؟
ا/ت : آره
جانگکوک : 1 .. 2 .. 3
دوییدم هر کی زود تر برسه باید چیزی که میخوادو بگه و شخص بازنده باید انجام بده با تمام وجودم میدوییدم باید ببرم رسیدم من بردم با اختلاف یه قدم برنده شدم هردومون نفس نفس میزدیم دلمو با دستام گرفتم
جانگکوک : آه من.. بردم ( در حال نفس نفس زدن )
ا/ت : آره
صاف وایسادم و بهش خندیدم نشسته بود رو زمین و پاهاشو دراز کرده بود
جانگکوک : چرا نشستی
ا/ت : خسته شدم
لازم خندیدم خیلی بامزه شده بود
منم کنارش نشستم و به دیوار پشتم تکیه دادم انقدر بهم اصرار کرد که تونست کاری کنه بیارمش بیرون تو کوچه مسابقه بدیم یجای دور افتاده بود کسی نبود برای همین نگرانی ای نداشتم
ا/ت : تو بردی.. پس شرطت چیه
جانگکوک : باید قبول کنی درسته؟
ا/ت : هوم
جانگکوک : میخوام تمام کتاباتو ببینم
ا/ت : امکان نداره
جانگکوک : گفتی مجبوری قبول کنی
ا/ت : آره ولی این نه یه چیزی دیگه هوم میتونم هر چی بخوای برات بخرم ها؟ نظرت چیه
جانگکوک : نمیخوام من کتاباتو میخوام جرزنی نکن دیگه باید قبول کنی
ا/ت : .......
جانگکوک : مجبوری
شبیه بچه ها شده بودم بهم خندید
ا/ت : قبوله ولی نباید بهم بخندی
۱۱۴.۵k
۲۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.