نام فیکشن Elarith
نام فیکشن: Elarith
تعداد پارتها: ۱۵۰
شخصیتها: تهیونگ، جونگکوک، شخصیتهای دیگر
فضا: تاریک، شاعرانه، شهری بارانی، اتاقهای خاموش، کافههای بیصدا
نویسنده: Thorneva
خلاصه:
تهیونگ، مردی با چشمانی که همیشه چیزی را از دست دادهاند، در شهری زندگی میکند که هر پنجرهاش رو به خاطرهای باز میشود.
جونگکوک، صدایی خاموش در دل شب، بیآنکه بداند، به سمت همان پنجره کشیده میشود.
آنها در لحظهای بیصدا به هم میرسند — نه با کلمات، بلکه با نگاههایی که درد را میفهمند.
اما این رسیدن، آغاز سوختن است.
در شهری که باران هیچوقت بند نمیآید، عشقشان مثل شعری ناتمام، در کوچههای خیس و اتاقهای خاموش تکرار میشود.
«الاریث» قصهی لمسهاییست که دیر میرسند، و دوستت دارمهایی که هیچوقت گفته نمیشوند.
دیالوگها:
– «تو صدای سکوتی هستی که همیشه دنبالش بودم.»
– «منو فراموش نکن، حتی اگه مجبور شدی ازم رد شی.»
– «عشق ما مثل بارونه؛ آروم، ولی هیچوقت بیاثر.»
– «منو یادت نمیاد عزیز کرده قلبم؟»
– «شاید در زندگی بعدی دوستم داشتی!»
– «فراموش شدن قشنگتر از به یاد موندنه.»
– «ای عزیز کرده،
رفتنِ تو مثل بریدن نفس بود،
اما من دیگه جایی برای نفس کشیدن نداشتم....»
– «در تمام این لحظاتی که عمر کردهام، هیچوقت سرخوشتر از زمانی نبودم که تو عاشقم بودی...»
تعداد پارتها: ۱۵۰
شخصیتها: تهیونگ، جونگکوک، شخصیتهای دیگر
فضا: تاریک، شاعرانه، شهری بارانی، اتاقهای خاموش، کافههای بیصدا
نویسنده: Thorneva
خلاصه:
تهیونگ، مردی با چشمانی که همیشه چیزی را از دست دادهاند، در شهری زندگی میکند که هر پنجرهاش رو به خاطرهای باز میشود.
جونگکوک، صدایی خاموش در دل شب، بیآنکه بداند، به سمت همان پنجره کشیده میشود.
آنها در لحظهای بیصدا به هم میرسند — نه با کلمات، بلکه با نگاههایی که درد را میفهمند.
اما این رسیدن، آغاز سوختن است.
در شهری که باران هیچوقت بند نمیآید، عشقشان مثل شعری ناتمام، در کوچههای خیس و اتاقهای خاموش تکرار میشود.
«الاریث» قصهی لمسهاییست که دیر میرسند، و دوستت دارمهایی که هیچوقت گفته نمیشوند.
دیالوگها:
– «تو صدای سکوتی هستی که همیشه دنبالش بودم.»
– «منو فراموش نکن، حتی اگه مجبور شدی ازم رد شی.»
– «عشق ما مثل بارونه؛ آروم، ولی هیچوقت بیاثر.»
– «منو یادت نمیاد عزیز کرده قلبم؟»
– «شاید در زندگی بعدی دوستم داشتی!»
– «فراموش شدن قشنگتر از به یاد موندنه.»
– «ای عزیز کرده،
رفتنِ تو مثل بریدن نفس بود،
اما من دیگه جایی برای نفس کشیدن نداشتم....»
– «در تمام این لحظاتی که عمر کردهام، هیچوقت سرخوشتر از زمانی نبودم که تو عاشقم بودی...»
- ۲.۸k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط