Elarith_________part 1

در ساعت صفرِ روزی که تقویم‌ها فراموشش کرده‌اند، صدای زنگی در برجِ بی‌درِ شهرِ الاریث پیچید.
نه کسی آن را شنید، نه کسی آن را نادیده گرفت.
همه فقط لحظه‌ای ایستادند. حتی باد.

در طبقه‌ی ۹۹ برج، «سِرِیال» – نگهبانِ خاطراتِ ممنوعه – از خواب برخاست.
چشمانش، مثل همیشه، رنگ نداشت.
او اولین کسی بود که فهمید زمان دیگر خطی نیست.

در همان لحظه، در زیرزمینِ کتابخانه‌ی متروکه، «آرِما» – دختری با حافظه‌ی مصنوعی – مشغول رمزگشایی از متنی بود که به زبان هیچ‌کس نوشته نشده بود.
او نمی‌دانست که هر واژه‌ای که می‌خواند، یکی از شخصیت‌های این جهان را بیدار می‌کند.

در بندرِ شمالی، «کِرُس» – ناخدای کشتی‌های بی‌دریا – با سکه‌ای که هرگز نیفتاد، سرنوشتِ سفرش را تعیین کرد.
او قرار بود به جایی برود که نقشه‌ها از آن می‌ترسند.

در کوه‌های شرقی، «نُوما» – زاهدِ بی‌خدا – در حال ساختن ساعتی بود که فقط گذشته را نشان می‌داد.
او باور داشت که آینده، دروغی‌ست که با آن زنده می‌مانیم.

در تالارِ بی‌نامِ جنوب، «وِرِسا» – معمارِ صداها – در حال طراحیِ پژواکی بود که فقط در ذهنِ کسانی شنیده می‌شد که هرگز حرف نزده‌اند.
او می‌خواست سکوت را به زبان بیاورد.

در میانِ بیابانِ شیشه‌ای، «تِرای» – شکارچیِ سایه‌ها – با قطب‌نمایی شکسته، به دنبال چیزی می‌گشت که هیچ‌کس ندیده بود، اما همه از آن فرار کرده بودند.
او می‌دانست که ترس، همیشه شکل ندارد.

و در میان همه‌ی این‌ها، «الاریث» هنوز معرفی نشده بود.
چون الاریث، یک مکان نیست.
یک نفر نیست.
الاریث، اشتباهی‌ست که همه مرتکب شده‌اند.
دیدگاه ها (۱)

Elarith__________part 2

Elarith________part 3

نام فیکشن: Elarith تعداد پارت‌ها: ۱۵۰ شخصیت‌ها: تهیونگ، جو...

مگه فراموش میکنم من این اجرارو؟

می فهمی زندگی چقدر شبیه همان لحظه های آرامیست که روی یک خط ن...

حواستان باشد !اینجا خیلی زود ، دیر می شود !جایی که همه چیز ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط