من میخواستم برای یک نفر مهم باشد که روزها چه بر من میگذر

من می‌خواستم برای یک نفر مهم باشد که روزها چه بر من میگذرد و شب ها چگونه می خوابم..
میخواستم یک نفر رنگ مورد علاقه ام،غذای مورد علاقه ام،کتاب مورد علاقه ام‌را از من بپرسد و گاهی برای خود شیرین کردن هم که شده رنگ لباسش،رنگ مورد علاقه ی من باشد.
می خواستم همان یک نفر تاریخ تولدم را فراموش نکند..
بیرون که میروم،بگوید مراقب خودت باش
و من به خاطر او هم که شده مراقب خودم باشم.
من میخواستم یک نفر مدام از من بپرسد،مدام از خودش بگوید..
بپرسد،من کجا می‌روم،چه می‌پوشم،چه می‌خوانم،چه می‌خواهم..
می خواستم یک نفر هر صبح،به من صبح به خیر
و هر شب به من شب به خیر و در میانه ی روز «دلم برایت تنگ شده» بگوید..
یه نفر حواسش به گریه هایم و نگاهش به خنده هایم باشد..
ساده بگویم
من می‌خواستم برای یک نفر فقط «مهم باشم» همین.
#فرزانه_صدهزاری
دیدگاه ها (۱)

‏ولی یه جایی ما معمولیا رو انقدر نخواستن، که دیگه هیچ خواستن...

هنوز دلم‌ برای عطرت تنگ‌ می‌شود که در میان خاطره‌ها باقی‌ست ...

سهم ما از عشق دیدنِ دو دستِ قفل شده در هم بود و دستِ مُشت شد...

آدم وقتی داره بزرگ ترین و عمیق ترین و واقعی ترین غمِ زندگیش ...

در من دخترکی پر از شور و نشاط ، تمام روز ، با شادترین موزیک ...

You must love me... P9

درخواستی🖤🩸🩸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط