Part36:
Part36:
بعد از اینکه کوک خدابید مثه سگ پاشدم جمع کردم اینجارو پر از گردو خاک بود خلاصه یه دوساعت میشغول حنع کردن و غذا پختن بودم ولی به جاش خونه تمیز شد با کمر درد شدیدیی که داشتم رفتم بخوابم بغل کوک رفتم دارز کشیدم بغلش پشتمو کردم بهش فاصله داشتم باهاش که یهو دستشو دور دلم انداختو به سم ت خودش کشوندم منم چیزی نگفتمو خوابیدم
( ساعت ۸ )
از خواب یهویی بیدار شدم دیدم کوک هموز خوابه پاشدم رفتم اشپز خونه به غذا سر زدم بعدشم رفتک وسایلو همرو آماده کردم روی اوپن چیدم یه نگاه به لباسم کردم هموزم با همون لباسی که کوک تنم کرد بودم خندم گرفت تا این حد فکر نمیکردم شیطون باشه رفتم بالا رو تخت پیش کوک تا بیدارش کنم اروم تکونش دادم
+ کوک عشقم عزیزم پاشو الان میرسنا
_ اووووممممم باشه حالا ( چشم بسته وخواب )
چند بار دیگه ام صداش کردم اما جوابی نگرفتم دست به کار شدم و رفتم نشسنم رو دلش و تکونش دادم
+ کوکی کوکی کوکی کوکی کوکیییییی
چشماشو بالاخره باز کرد
_ بچه اینجوری که داری تکون تکون میخوری رو دلم به عاقبتشم فک کردی
+ نع حیح ولی بیدار شدیااا پاشو بریم جاضر شیم
_ خب تو اول باید پاشی
+ نمیخوامم ایییشش دلم میخواد همینجوری پیش هم بمونیم
_ اوممممم ببیبی این حرفا رد از کجا یاد گرفتی حالا
+دیگه دیگه فک کردی فقط خودت بلندی ها حیح
_ اومممم امشب کار دست خودت دادی بچه دیگه شب رو من رغم میزنم بیب
یهو دیدم از روی رونم تا به کمرم دستشو میکشوند منم دیگه میدونستم الان اگه یزره دیگه وایسم ممکنه اتفاق های بدی بیوفته
+ خب بسته دیگه پاشو حاضر شیم
_ چشم بانو
رفتیم دم کمدامون
_+ کدومو بپوشم
+ اوک تو مال منو انتخاب کن منم مال تورو
_ چشم
بعد پنج دقیقه گشتن
_+ ایناهاش
+ عشقم این پوشیده نیس زیادی
_ باباهامون هستن تازه داداشتتم هست امکانم داره دوست بابامم بیاد
+ اوکی ولی این دیگه حیلیه میشه یه چیز دیگه انتخاب کنی
_مشب زیادی داری مظلوم نمایی میکنی نترس هر کاریم بخدای بکنی بازنم نمی تونی
_ خب بیا این دیگه حوبه
+ این بهتره
بعد از اینکه کوک خدابید مثه سگ پاشدم جمع کردم اینجارو پر از گردو خاک بود خلاصه یه دوساعت میشغول حنع کردن و غذا پختن بودم ولی به جاش خونه تمیز شد با کمر درد شدیدیی که داشتم رفتم بخوابم بغل کوک رفتم دارز کشیدم بغلش پشتمو کردم بهش فاصله داشتم باهاش که یهو دستشو دور دلم انداختو به سم ت خودش کشوندم منم چیزی نگفتمو خوابیدم
( ساعت ۸ )
از خواب یهویی بیدار شدم دیدم کوک هموز خوابه پاشدم رفتم اشپز خونه به غذا سر زدم بعدشم رفتک وسایلو همرو آماده کردم روی اوپن چیدم یه نگاه به لباسم کردم هموزم با همون لباسی که کوک تنم کرد بودم خندم گرفت تا این حد فکر نمیکردم شیطون باشه رفتم بالا رو تخت پیش کوک تا بیدارش کنم اروم تکونش دادم
+ کوک عشقم عزیزم پاشو الان میرسنا
_ اووووممممم باشه حالا ( چشم بسته وخواب )
چند بار دیگه ام صداش کردم اما جوابی نگرفتم دست به کار شدم و رفتم نشسنم رو دلش و تکونش دادم
+ کوکی کوکی کوکی کوکی کوکیییییی
چشماشو بالاخره باز کرد
_ بچه اینجوری که داری تکون تکون میخوری رو دلم به عاقبتشم فک کردی
+ نع حیح ولی بیدار شدیااا پاشو بریم جاضر شیم
_ خب تو اول باید پاشی
+ نمیخوامم ایییشش دلم میخواد همینجوری پیش هم بمونیم
_ اوممممم ببیبی این حرفا رد از کجا یاد گرفتی حالا
+دیگه دیگه فک کردی فقط خودت بلندی ها حیح
_ اومممم امشب کار دست خودت دادی بچه دیگه شب رو من رغم میزنم بیب
یهو دیدم از روی رونم تا به کمرم دستشو میکشوند منم دیگه میدونستم الان اگه یزره دیگه وایسم ممکنه اتفاق های بدی بیوفته
+ خب بسته دیگه پاشو حاضر شیم
_ چشم بانو
رفتیم دم کمدامون
_+ کدومو بپوشم
+ اوک تو مال منو انتخاب کن منم مال تورو
_ چشم
بعد پنج دقیقه گشتن
_+ ایناهاش
+ عشقم این پوشیده نیس زیادی
_ باباهامون هستن تازه داداشتتم هست امکانم داره دوست بابامم بیاد
+ اوکی ولی این دیگه حیلیه میشه یه چیز دیگه انتخاب کنی
_مشب زیادی داری مظلوم نمایی میکنی نترس هر کاریم بخدای بکنی بازنم نمی تونی
_ خب بیا این دیگه حوبه
+ این بهتره
۸.۸k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.