+خب بیا ببینیم
+خب بیا ببینیم
_(آرام آرام صندوق را باز کردیم و نگاهی به داخل آن کردیم دوباره یک نامه بود با یک گل خشک شده و 1 دستبند دیگه)
+ا.ت
+ا.ت
+ا.ت ااا
_آه ببخشید
+چطوری دختر؟
_چی؟
+ا.ت میخواهی بریم بیرون
_نه حالم خوبه فقط یکم جا خوردم
+چرا
_نمیدونم 😅
+باشه بیا نامه رو بخون
_نه صبر کن بعد شام
+باشه
راوی: سفره را چیدن و شام خوردن ولی ا.ت هنوز داخل شوک بود
+بهبه ا.ت خیلی خوشمزه شده
_ممنون
+خب حالا بگو چرا وقتی جعبه رو دیدی رفتی تو شوک
_خب برام جالب بود مادرم میدونست عاشق ماجراجویی هستم و برام چند سر نخ گذاشت میخوام بدونم او چه کسی هست و تا آخرش میرم
+ا.ت لیزر قرمز روی سرت هست برو زیر میز
_چی.... باشه تو چیی چککار میکنی
_جیغ میکشه
(بعد از 10دقیقه پنجر ها میشکنن و تهیونگ و ا.ت وارد اتاق و داخل کمد قایم میشن چند تا مرد سیاه پوش با اسنایپر به داخل خونه میان و دنبال افراد میگردن خداروشکر تهیونگ آنقدر فرز بود که غذا هارو داخل سطل آشغال و صندوق رو برمیداره داخل اون فاصله که دارن از پله ها بالا میان با احتیاط و اتاق ها رو میگردن ا.ت وسایلش رو جمع میکنه و داخل ساکش لباس میذاره و با تهیونگ از پنجره فرار میکنن ولی یادشون میره در پنجره رو ببندن
+ا.ت خوبی خداروشکر ارتفاع زیاد نبود
_آره من خوبم
+میشناسی اون ها رو
_ندیدمشون و ولی وقتی بچه بودم از این اتفاق ها زیاد می افتاد
+بیا سوار شو
_مرسی تهیونگ
+خواهش
(به خانه تهیونگ میرن)
+خب تعریف کن
_چی رو
+ادامه حرفت از همین اتفاق ها برات داخل کودکی می افتاد
_آره وقتی بچه بودم چون پدرم مافیا بود شرکت رقیب پدم من رو دذدیدن ولی فقط با چاقو یکم روی پام خراش میزاشتن و با شلاق میزنند و من رو آزاد میکردن چون پدرم براش اهمیت نداشت
+خب این ها که این رو میدونن بعد چرا دوباره آمدن
_(آرام آرام صندوق را باز کردیم و نگاهی به داخل آن کردیم دوباره یک نامه بود با یک گل خشک شده و 1 دستبند دیگه)
+ا.ت
+ا.ت
+ا.ت ااا
_آه ببخشید
+چطوری دختر؟
_چی؟
+ا.ت میخواهی بریم بیرون
_نه حالم خوبه فقط یکم جا خوردم
+چرا
_نمیدونم 😅
+باشه بیا نامه رو بخون
_نه صبر کن بعد شام
+باشه
راوی: سفره را چیدن و شام خوردن ولی ا.ت هنوز داخل شوک بود
+بهبه ا.ت خیلی خوشمزه شده
_ممنون
+خب حالا بگو چرا وقتی جعبه رو دیدی رفتی تو شوک
_خب برام جالب بود مادرم میدونست عاشق ماجراجویی هستم و برام چند سر نخ گذاشت میخوام بدونم او چه کسی هست و تا آخرش میرم
+ا.ت لیزر قرمز روی سرت هست برو زیر میز
_چی.... باشه تو چیی چککار میکنی
_جیغ میکشه
(بعد از 10دقیقه پنجر ها میشکنن و تهیونگ و ا.ت وارد اتاق و داخل کمد قایم میشن چند تا مرد سیاه پوش با اسنایپر به داخل خونه میان و دنبال افراد میگردن خداروشکر تهیونگ آنقدر فرز بود که غذا هارو داخل سطل آشغال و صندوق رو برمیداره داخل اون فاصله که دارن از پله ها بالا میان با احتیاط و اتاق ها رو میگردن ا.ت وسایلش رو جمع میکنه و داخل ساکش لباس میذاره و با تهیونگ از پنجره فرار میکنن ولی یادشون میره در پنجره رو ببندن
+ا.ت خوبی خداروشکر ارتفاع زیاد نبود
_آره من خوبم
+میشناسی اون ها رو
_ندیدمشون و ولی وقتی بچه بودم از این اتفاق ها زیاد می افتاد
+بیا سوار شو
_مرسی تهیونگ
+خواهش
(به خانه تهیونگ میرن)
+خب تعریف کن
_چی رو
+ادامه حرفت از همین اتفاق ها برات داخل کودکی می افتاد
_آره وقتی بچه بودم چون پدرم مافیا بود شرکت رقیب پدم من رو دذدیدن ولی فقط با چاقو یکم روی پام خراش میزاشتن و با شلاق میزنند و من رو آزاد میکردن چون پدرم براش اهمیت نداشت
+خب این ها که این رو میدونن بعد چرا دوباره آمدن
۶.۴k
۰۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.