🤍hard love❤
🤍hard love❤
p3
سه ساله بعد
از زبان ا.ت
سه ساله که تنهام و نه مادرم هست نه جونگکوک دیگه باید بدون جونگکوک باشم چون اون مادرمو کشته باید برم انتقاممو ازش بگیرم رفتم عمارت و جونگ هیون منو دید خیلی خوشحال شد و گفت تو هم مثل دخترمی بیا تو شرکت کار کن و استخدامم کرد هنوز جونگکوک رو ندیدم رفتم تو اتاق خودم هنوز همه ی تابلوهامو بود رفتم و نقاشی که جونگکوک برام کشید و دیدم یه لبخند ریزی رو لبم افتاد و گفتم ا.ت خودتو جمع کن و خدمتکار اومد تو اتاقم گفت خانم بیا شما بخور لباسم و عوض کردم رفتم پایین دیدم هنوز کسی نیومده فقط جونگ هیون و یه خانم دیدم داره میاد آشنا بود جونگ هیون گفت اون مدیر برنامه های منه دیدمش تعجب کردم گفتم خانم لی گفت تو از کجا میشناسیش خانم لی (یونا) گفت سلام ا.ت از دیدنت خوشبختم گفتم منم همینطور واقعا تعجب کرده بودم چون اون دوست صمیمی مامانم بود ولی وقتی مامانم با جونگ هیون ازدواج کرد از شدت حسادت قهر کرد ولی نمیدونم چرا الان اومد فقط داشتم لبخند الکی میزدم که جونگکوک اومد سر سفره و منو دید چیزی نگفت من هم بهش محل ندادم ولی چشمم بهش بود که دختر یونا یعنی سلنا اومد گفت نشست بعد منو دید گفت تو ا.ت نیستی گفتم چرا هستم گفت خیلی تغییر کردی قبلا خیلی قشنگ تر بودی منم بهش چیزی نگفتم و غذام رو خوردم و میدیدم که سلنا سعی داره خیلی به جونگکوک نزدیک بشه ولی جونگکوک بهش پا نمیداد من هم غذام و خوردم رفتم تو اتاقم که جونگ هیون گفت میخوایم یه سر بریم شرکت گفتم باشه الان آماده میکنم موقعی که آماده شدم جونگکوک اومد تو اتاق درو بست گفتمش چیکار میکنی میخوام برم گفت اومدی بفهمی قاتل مامانت کیه گفتمش به تو مربوط نیست قبلا اینجا زندگی میکردم دوباره برگشتم همون جای قبلیم
شرط
like=18
p3
سه ساله بعد
از زبان ا.ت
سه ساله که تنهام و نه مادرم هست نه جونگکوک دیگه باید بدون جونگکوک باشم چون اون مادرمو کشته باید برم انتقاممو ازش بگیرم رفتم عمارت و جونگ هیون منو دید خیلی خوشحال شد و گفت تو هم مثل دخترمی بیا تو شرکت کار کن و استخدامم کرد هنوز جونگکوک رو ندیدم رفتم تو اتاق خودم هنوز همه ی تابلوهامو بود رفتم و نقاشی که جونگکوک برام کشید و دیدم یه لبخند ریزی رو لبم افتاد و گفتم ا.ت خودتو جمع کن و خدمتکار اومد تو اتاقم گفت خانم بیا شما بخور لباسم و عوض کردم رفتم پایین دیدم هنوز کسی نیومده فقط جونگ هیون و یه خانم دیدم داره میاد آشنا بود جونگ هیون گفت اون مدیر برنامه های منه دیدمش تعجب کردم گفتم خانم لی گفت تو از کجا میشناسیش خانم لی (یونا) گفت سلام ا.ت از دیدنت خوشبختم گفتم منم همینطور واقعا تعجب کرده بودم چون اون دوست صمیمی مامانم بود ولی وقتی مامانم با جونگ هیون ازدواج کرد از شدت حسادت قهر کرد ولی نمیدونم چرا الان اومد فقط داشتم لبخند الکی میزدم که جونگکوک اومد سر سفره و منو دید چیزی نگفت من هم بهش محل ندادم ولی چشمم بهش بود که دختر یونا یعنی سلنا اومد گفت نشست بعد منو دید گفت تو ا.ت نیستی گفتم چرا هستم گفت خیلی تغییر کردی قبلا خیلی قشنگ تر بودی منم بهش چیزی نگفتم و غذام رو خوردم و میدیدم که سلنا سعی داره خیلی به جونگکوک نزدیک بشه ولی جونگکوک بهش پا نمیداد من هم غذام و خوردم رفتم تو اتاقم که جونگ هیون گفت میخوایم یه سر بریم شرکت گفتم باشه الان آماده میکنم موقعی که آماده شدم جونگکوک اومد تو اتاق درو بست گفتمش چیکار میکنی میخوام برم گفت اومدی بفهمی قاتل مامانت کیه گفتمش به تو مربوط نیست قبلا اینجا زندگی میکردم دوباره برگشتم همون جای قبلیم
شرط
like=18
۶.۳k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.