𝙷𝚊𝚛𝚍 𝚕𝚘𝚟𝚎
𝙷𝚊𝚛𝚍 𝚕𝚘𝚟𝚎
p5
از زبان جونگکوک
بعد از اینکه ا.ت گفت دوست پسر دارم یه جوری شدم اخه باز که دیدمش دوباره اون حس سه ساله پیش رو داشتم
از زبان ا.ت
به دروغ به جونگکوک گفتم دوست پسر دارم دوباره یادم رفته بود برای چی اومدم و یونا اوند تو اتاقم
یونا گفت: ا.ت جون دلم خیلی برات تنگ شده بود واقعا وقتی فهمیدم همچین بلایی سر مامانت اومده صبر نکردم اومدم و قاتل رو پیدا کنم
من هم بایه لبخند الکی
ا.ت گفت: اها مرسی
و یونا رفت
رفتم خوابیدم صبح بلند شدم و رفتم توی شرکت
از زبان جونگکوک
خواستم سر ا.ت تلافی کنم رفتم به سلنا گفتم که دستش رو بزاره فقط روی شونم اونم که از خداش بود
سلنا گفت: باشه
و ا.ت رو صدا کردم
از زبان ا.ت
جونگکوک داشت صدام میکرد رفتم تو اتاقش دیدم سلنا دستش رو گذاشته رو شونش و جونگکوک هم بهش میگفت بیب اونها منو نمیدیدن چون روشون پشت بود
از زبان جونگکوک
داشتم ا.ت رو از آینه میدیم که چطوری نگاه میکنه
از زبان ا.ت
گفتم بله کارم داشتی
جونگکوک گفت: بله خانم پارک خواستم بگم امشب باهم بریم شام
سلنا گفت: پس من چی
جونگکوک گفت: بیب تو که اصلی هستی و ا.ت تو هم بیا
ا.ت گفت: من نمیتونم بیام اخه کارای شرکت مونده بهتون خوش بگذره
و رفتم توی اتاقم یه بغضی توی سینه ام بود نمیدونستم چجوری خالیش کنم پس آروم آروم اشک ریختم باورم نمشد دارم بخاطر جونگکوک گریه میکنم به منشی گفتم میرم و برمیگردم و رفتم داشتم از پله ها میرفتم پایین که سرم گیج خورد و افتادم و سریع یکی اومد منو بغل کرد و برد بیمارستان
p5
از زبان جونگکوک
بعد از اینکه ا.ت گفت دوست پسر دارم یه جوری شدم اخه باز که دیدمش دوباره اون حس سه ساله پیش رو داشتم
از زبان ا.ت
به دروغ به جونگکوک گفتم دوست پسر دارم دوباره یادم رفته بود برای چی اومدم و یونا اوند تو اتاقم
یونا گفت: ا.ت جون دلم خیلی برات تنگ شده بود واقعا وقتی فهمیدم همچین بلایی سر مامانت اومده صبر نکردم اومدم و قاتل رو پیدا کنم
من هم بایه لبخند الکی
ا.ت گفت: اها مرسی
و یونا رفت
رفتم خوابیدم صبح بلند شدم و رفتم توی شرکت
از زبان جونگکوک
خواستم سر ا.ت تلافی کنم رفتم به سلنا گفتم که دستش رو بزاره فقط روی شونم اونم که از خداش بود
سلنا گفت: باشه
و ا.ت رو صدا کردم
از زبان ا.ت
جونگکوک داشت صدام میکرد رفتم تو اتاقش دیدم سلنا دستش رو گذاشته رو شونش و جونگکوک هم بهش میگفت بیب اونها منو نمیدیدن چون روشون پشت بود
از زبان جونگکوک
داشتم ا.ت رو از آینه میدیم که چطوری نگاه میکنه
از زبان ا.ت
گفتم بله کارم داشتی
جونگکوک گفت: بله خانم پارک خواستم بگم امشب باهم بریم شام
سلنا گفت: پس من چی
جونگکوک گفت: بیب تو که اصلی هستی و ا.ت تو هم بیا
ا.ت گفت: من نمیتونم بیام اخه کارای شرکت مونده بهتون خوش بگذره
و رفتم توی اتاقم یه بغضی توی سینه ام بود نمیدونستم چجوری خالیش کنم پس آروم آروم اشک ریختم باورم نمشد دارم بخاطر جونگکوک گریه میکنم به منشی گفتم میرم و برمیگردم و رفتم داشتم از پله ها میرفتم پایین که سرم گیج خورد و افتادم و سریع یکی اومد منو بغل کرد و برد بیمارستان
۵.۹k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.