دوپارتی-درخواستی
#دوپارتی-درخواستی
P1
قدم هاشو آهسته برداشت و بعد از گرفتن نفس کوتاهی وارد اتاق مخصوص، میکاپ آرتیست ها شد..
حال خوشی نداشت اما به خاطر اونم که شده باید سرپا میموند..
جعبه دستش رو که حاوی وسایل مخصوص میکاپ بود روی میز قرار داد...
با چشمای نیمه خمار که بر اثر سرما خوردگی به اون روز افتاده بود اطراف رو زیر نظر گرفت..
کسی اونجا نبود!
یعنی دیر رسیده؟
امیدوار بود اینطور که فکر میکنه نباشه!
دستشو روی پیشونیش گذاشت.. هنوز داغ بود..!
فقط دلش میخواست خودشو به تخت خوابش برسونه و یه خواب راحت بگیره..
تو همین افکار بود که در باز شد...
به سمت در برگشت.. خودش بود.. کسی که حاضره بخاطرش از استراحتش هم بگذره، و حال بَدِشو فراموش کنه..
انگار با دیدنش جون میگرفت.. با لمسش ضربان میگرفت.. اما هیچوقت جرعت اینکه حتی بخواد اعتراف کنه رو هم نداشت..شاید چون اون خیلی باهاش سرد بود!
پس حسشو نادیده میگیره.. تا نه تنها به خودش، بلکه به اونم آسیبی نرسه..
همینطور که درحال چیدن وسایل و اجزا روی میز بود، سری چرخوند..
سرش تو گوشیش بود و روی کاناپه لم داده بود..
+وسایل آماده اس..
همینطور که سرش تو گوشی بود بلند شد و به سمت صندلی مخصوص قدم برداشت..
بعد از نشستن اون، شروع به میکاپ کرد..
هرچند دقیقه صورتشو برمیگردوند و نفسی تازه میکرد.. و یا عرق هایی که روی پیشونیش نشسته بود رو پس میزد..
حالش خوش نبود و نمیخواست اون بفهمه..
تهیونگ نگاهشو از گوشی گرفت و به چهره ا/ت داد..
با همون نگاه سرد و چهره بی روحش کل صورتش رو بررسی کرد..
_خوبی؟!
ا/ت که سعی داشت نگاهشو ازون بدزده دستپاچه (هوم) ای زیر لب گفت...
تهیونگ دستشو بالا آورد تا به صورت اون برسونه و درهمین حین لب زد..
_ولی من فکر نمی...
با فاصله گرفتن ا/ت از اون.. باعث شد ادامه حرفش رو قطع کنه..
در یک آن با یک دست اون رو به سمت خودش کشید و دست دیگه اش رو، روی پیشونی اون قرار داد..
تو همون لحظه رنگ نگاهش تغییر کرد..
_داری میسوزی!!
بعد از بلند شدن از روی صندلی مقابل اون ایستاد و دستاشو دور صورت اون قاب گرفت و سرشو بالا اورد..
_با این حالت چجوری رو پاهات وایستادی؟!
سعی کرد ازون فاصله بگیره..
+من خوبم...
_همین الان باید بری خونه.
P1
قدم هاشو آهسته برداشت و بعد از گرفتن نفس کوتاهی وارد اتاق مخصوص، میکاپ آرتیست ها شد..
حال خوشی نداشت اما به خاطر اونم که شده باید سرپا میموند..
جعبه دستش رو که حاوی وسایل مخصوص میکاپ بود روی میز قرار داد...
با چشمای نیمه خمار که بر اثر سرما خوردگی به اون روز افتاده بود اطراف رو زیر نظر گرفت..
کسی اونجا نبود!
یعنی دیر رسیده؟
امیدوار بود اینطور که فکر میکنه نباشه!
دستشو روی پیشونیش گذاشت.. هنوز داغ بود..!
فقط دلش میخواست خودشو به تخت خوابش برسونه و یه خواب راحت بگیره..
تو همین افکار بود که در باز شد...
به سمت در برگشت.. خودش بود.. کسی که حاضره بخاطرش از استراحتش هم بگذره، و حال بَدِشو فراموش کنه..
انگار با دیدنش جون میگرفت.. با لمسش ضربان میگرفت.. اما هیچوقت جرعت اینکه حتی بخواد اعتراف کنه رو هم نداشت..شاید چون اون خیلی باهاش سرد بود!
پس حسشو نادیده میگیره.. تا نه تنها به خودش، بلکه به اونم آسیبی نرسه..
همینطور که درحال چیدن وسایل و اجزا روی میز بود، سری چرخوند..
سرش تو گوشیش بود و روی کاناپه لم داده بود..
+وسایل آماده اس..
همینطور که سرش تو گوشی بود بلند شد و به سمت صندلی مخصوص قدم برداشت..
بعد از نشستن اون، شروع به میکاپ کرد..
هرچند دقیقه صورتشو برمیگردوند و نفسی تازه میکرد.. و یا عرق هایی که روی پیشونیش نشسته بود رو پس میزد..
حالش خوش نبود و نمیخواست اون بفهمه..
تهیونگ نگاهشو از گوشی گرفت و به چهره ا/ت داد..
با همون نگاه سرد و چهره بی روحش کل صورتش رو بررسی کرد..
_خوبی؟!
ا/ت که سعی داشت نگاهشو ازون بدزده دستپاچه (هوم) ای زیر لب گفت...
تهیونگ دستشو بالا آورد تا به صورت اون برسونه و درهمین حین لب زد..
_ولی من فکر نمی...
با فاصله گرفتن ا/ت از اون.. باعث شد ادامه حرفش رو قطع کنه..
در یک آن با یک دست اون رو به سمت خودش کشید و دست دیگه اش رو، روی پیشونی اون قرار داد..
تو همون لحظه رنگ نگاهش تغییر کرد..
_داری میسوزی!!
بعد از بلند شدن از روی صندلی مقابل اون ایستاد و دستاشو دور صورت اون قاب گرفت و سرشو بالا اورد..
_با این حالت چجوری رو پاهات وایستادی؟!
سعی کرد ازون فاصله بگیره..
+من خوبم...
_همین الان باید بری خونه.
۱.۷k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.