تکپارتیدرخواستی

#تکپارتی_درخواستی

ویو امیلی
سلام... من پارک امیلی هستم... همسر جیمین... امروز تولد جیمینه... قبل از اینکه بره کمپانی بهم گفت دیر تر بر میگرده...
یه نگاه به ساعت کردم... 9:15رو نشون میداد... کارهام رو کردم و رفتم لباسمو بپوشم برم بیرونو وسایل تزئینی بخرم... یه بافت مشکی با شلوار پوشیدم و کیفم رو روی دوشم انداختم و کلید رو از روی اپن برداشتم و از خونه رفتم بیرون... همین جوری میرفتم تا به یه لوازم تزئینی رسیدم... وسایل رو خریدمو به سمت شیرینی فروشی حرکت کردم... رفتم داخل...(قناد:$)
امیلی:وقت بخیر اقا...
$:خوش اومدید خانم...
امیلی:یه کیک با تم خاکستری و طلایی میخواستم...
$:بله... جسارتا همین الان میبرین یا با پیک براتون بفرستیم درب منزل؟
امیلی:ممنون میشم با پیک بفرستید...
$:لطفاً کیکتون رو انتخاب کنید...
امیلی:*یکی رو انتخاب کرد*اینو میخواستم...
$:بله لطفاً ادرس مورد نظر رو بفرمایید...
امیلی:*گفت*خیلی ممنون...لطفا ساعت 8شب بفرستید... خدا نگهدار
$:خدانگهدار
از شیرینی فروشی اومدم بیرون... رفتم تا یه کادوبراش بگیرم... جیمین عاشق گردنبنده... یه گردنبند که حرف" j " خریدم... مغازه دار برام توی یه جعبه‌ی خیلی قشنگ گذاشت... بعدش به طرف فروشگاه رفتم و چیزای برای شام خریدم... یه نودل برای ناهار خودم خریدم و به طرف صندوق رفتم و حساب کردم... به طرف خونه حرکت کردم... با کلید درو باز کردم و وارد خونه شدم... چشمم به ساعت افتاد که 11:55دقیقه رو نشون میداد... خرید هارو روی مبل گذاشتم... رفتم بالا لباسام رو عوض کردم و اومدم پایین... رفتم توی آشپزخونه... نودلی رو که خریده بودم درست کردم... بعد تا زمانی که درست شه یه فیلم گذاشتم... نودل میخوردمو سریال وقتی تلفن زنگ میخوره رو نگاه میکردم... بعد از ناهار یکم چرت زدم...
ساعت2:30...
بیدار شدم و رفتم پایین... شروع کردم به تمیز کردن خونه...
ساعت 4...
رفتم چیزای که خریدمو از رو مبل برداشتم... شروع کردم به باد کردن بادکنک ها...
ساعت7...
بالاخره تموم شد... ولی انصافا خوشگله... رفتم یه دوش گرفتم... از حمام بیرون اومدم و جلو اینه ایستادم... سشوار روشن کردمو موهام رو خشک کردم... یه تاپ بافتنی و یه شلوار پوشیدم...
ساعت8...
صدای زنگ در اومد... از ایفون نگاه کردم دیدم پیک شیرینی فروشیه... کیک رو تحویل گرفتم و حساب کردم... کیکو گذاشتم توی یخچال... شروع کردم به اشپزی واسه شام... می‌خواستم برا شام پاستا درست کنم... شروع کردم...
ساعت10...
خب اینم از غذا... رفتم و یه اهنگ گذاشتم...
ساعت11...
صدای ماشین جیمین بود سریع چراغ ها رو خاموش کردم و فش فشه روشن کردم... تا درو باز کرد... جراغو روشن کردمو برف شادی زدم...
امیلی:تولدت مبارککککک
جیمین:وایی چه کردی! باورت میشه یادم نبود؟
الان ادامه رو آپ میکنم
حمایت؟!
دیدگاه ها (۴)

🍷#تک_پارتی_درخواستی🍷ادامهامیلی:وای خدا بایه ماهی گلی ازدواج ...

هو‌هو‌هو‌هو امتحان بی امتحان کنسل شد لیلیلیلیلیلی 🥳🥳🥳

#استوری_درخواستی🙃💕

معرفی فیک🥂نام:ناگهانی🥂ژانر:عاشقانه، غمگین... 🥂شخصیت ها:سایو،...

بیب من برمیگردمپارت : 43( جنی) دوسال از فوت جونگکوک گذشته و ...

نام فیک: عشق مخفیPart: 34ویو ات*یکساعت طول کشید امتحانمو داد...

ִֶָ ✦ ˖ܢܚ݅ـــبߺ ܟܿــߊ‌ࡎ ִֶָ ✦ ˖𝙿𝚊𝚛𝚝¹ᨒᨓᨒᨓᨒᨓویو یونا :        ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط